سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
درددل
درباره وبلاگ


طول ناحیه در قالب بزرگتر از حد مجاز
آمار وبلاگ
  • بازدید امروز: 36
  • بازدید دیروز: 23
  • کل بازدیدها: 198634



یکشنبه 89 مرداد 3 :: 1:23 عصر ::  نویسنده : بهار

سلام علیکم .
احوالات ؟
ما که خیلی خوب نیستیم امیدوارم شماها خوب باشید .
نمی دونم چرا اصلا حس و حال ندارم البته خدا ریشه بانیشو بکنه که باعثش میشه !!!!!!!!
شنیده بودم میگن کمال همنشین در من اثر کرد ولی به چشم ندیده بودم که حالا دارم می بینم !!!!!!
چند روزه اقا به اصطلاح مریض تشریف دارند ولی نه می دونه چشه نه حاضره دکتر بره نه دارو میخوره !!!!!!!!
فقط ناله می کنه و بی حس و حال میفته رو کاناپه !!!!!!!!!
میگم غذا چی می خوری ؟ میگه نمی دونم .
میگم کجا بریم ؟ میگه نمی دونم !!
میگم چته ؟‏ میگه نمی دونم !!
میگه دارم می میرم !! میگم پس من مزاحمت نمیشم !!!!!!
خدا وکیلی تازه عروس داماد به بی ذوق و شوق و بی حالی ما دو تا جائی دیده بودید ؟؟؟؟؟؟؟
اگه دیدید بگید من بهتون جایزه میدم !!!!!
بخدا بدجوری حالم گرفته شده به شدت وحشتناکی دل و دماغ هیچ کاری ندارم .
حتی حاضر نیست در مورد دستپختم نظر بده !!!!
واقعا که ..........
تازه دیروز در حین کار کردن با این یک دو سه ها کف دستمم به شدت بریده و درد می کنه .
حالا فکر کن هی تیزی برگه ها هم میرفت توش دیگه هیچی .
خلاصه که کلا خیلی حوصله ندارم .
بدتر از همه دیشب مریم و عماد و طاها هم رفتند آبادان واسه عقد داداش عماد .
یعنی دیگه طاها هم نیست که دلم بهش خوش بشه !!
فاجعه از این بدترم میشه به نظرتون ؟؟؟؟؟؟؟
به شدت هر چه تمامترم خوابم میاد . دیشب یه کم مرغ گذاشتم آب پز شده تا ظهر برم سرخش کنم . برنجم خیسوندم باید برم بپزم .
ااااااااااااای .............
کی فکرشو می کرد یه روزی من نگران پخت و پز باشم ؟؟؟؟؟؟؟
ظهرا می رسیدم خونه خواب و استراحت ، عصرا چای و بیسکوئیت آماده ، شب سر سفره آماده ، اگه دلم میخاست گااااااااااااهی وقتا یه کمکی چیزی .......
اما حالا ..........
ای جوانی کجائی که یادت بخیر ...........
ولش کن هر چی بیشتر بگم بیشتر دلم می سوزه بذار هیچی نگم تا عمق فاجعه کمتر بروز کنه .
ولی در کل ..............

ولش کن حوصله اینم ندارم .
خیلی خوابم میاد منتظرم 2 بشه برم سوار سرویس بشم و تو سرویس اگه این مزگان خفه شده بذاره یه چرت بخوابم !!!!!!
ببین کارم به کجا رسیده که باید به خواب تو سرویس دل خوش کنم !!!!!!!!
ببخشید دوستان که من هر وقت تو وبلاگم میام حال خودم که گرفته است حال شما رو هم می گیرم ولی خوب چه کنم که هیچی مثل نوشتن بهم آرامش نمیده .
راستی یکشنبه دیگه عروسی علی داداشمه .
امیدوارم عروسی اون مثل من نشه و در نهایت خوبی و خوشی تموم بشه .
امیدوارم .
خوب دیگه به امید دیدار ..........  
بعد نوشت :
دیروز خبر رسید که طاهای عزیز خاله به شدت تب کرده و مریض شده !!!!
به گمونم چشمش کردند از بس خوش تیپ رفت آبادان . دیشب تا 4 صبح گریه کرده . منم که جرات نمی کنم باهاش حرف بزنم تا صدای من و بابک رو می شنوه خیلی گریه می کنه .
هنوز نرفته دلم واسش تنگ شده بلیط برگشت هم گیرشون نیومده که برگردند . به شدت نگران این نیم وجب بچه ام . کاش زود برگرده وروجک .
پاشم برم بایگانی از بس اینجا بم گفتند چرا اینقدر دپرسی اعصابمو بهم ریختند . بذار برم اونجا که حال و حوصله سوال و جواب ندارم .

پس فعلا بای ........




موضوع مطلب :