سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
درددل
درباره وبلاگ


طول ناحیه در قالب بزرگتر از حد مجاز
آمار وبلاگ
  • بازدید امروز: 27
  • بازدید دیروز: 7
  • کل بازدیدها: 198984



پنج شنبه 91 بهمن 19 :: 10:12 عصر ::  نویسنده : بهار

سلام . الهی بمیرم . دیدم وانیا یکی دو ساعته بدجور بی تابی می کنه متوجه نشدم چشه . الان داشتم با زهره تلفنی می حرفیدم بیدار شد و دیگه اروم نگرفت . گفتم بذار بازش کنم ببینم کاری نکرده که چشمتون روز بد نبینه .
وااااااااااااااای که نمی دونم کی پی پی کرده بود و من متوجه نشدم و پای بچه م تاول تاول شده بود . اعصابم خیلی خرد شد . الهی بمیرم دیدم حاضر به نشستن نمیشه ها نگو این طوری بوده . حالا بازش گذاشتم و با پماد ماهی و شربت آلومینیوم ال جی براش چرب کردم ببینم بهتر میشه ؟
تو دوره های دندون درآوردن که میشه دفعیات و بزاقشون اسیدیه بعد اگه مثل الان من متوجه هم نشی دیگه یه بلای این طوری سر بچه ت میاد که اعصابت رو شدیدا به هم بریزه .
وای خدا می دونه این بچه چه دردی تحمل کرده .
خدا منو ببخشه که نفهمیدم .........
اه . ببین چطوری ادم با دست خودش برا خودش اعصاب خردی درست می کنه ها !!!!!!!!!!!
چند بار هم هی بو کشیدم ببینم خبری هست یا نه ها ولی بوئی متوجه نشدم ............

بگذریم ...............
چه خبر ؟ ما رو نمی بینید خوش می گذره ؟؟؟؟؟

حسابی درگیر زندگی و کار و بچه داری شدم اینقدر که به هیچ کار دیگه ای نمی رسم . تمام وقتم به کارای خونه  و بچه داری می گذره . تو بیمارستان هم کلی کار عقب مونده دارم که اونجا نمی رسم انجام بدم میارم خونه به امید اینکه اینجا انجام بشه ولی اینجا هم زهی خیال باطل که به کارای خونه هم نمی رسم چه رسد کارای بیمارستان .
خلاصه که رفقا یه پا زن خونه و زندگی شدیم اساسی ..........

همون چیزی که همیشه  ازش فراری بودم آخرش گرییانم رو گرفت . دیگه هیچ جا دلم نمیخاد برم بخصوص اگه بابک هم نباشه و بخام تنهائی وانیا رو ببرم . صبحها و ظهرها اینقدر سختمه که قراره وانیا رو تنها ببرم و بیارم .

پروسه ماشین درآوردن از تو پارکینگ یا گذاشتنش تو پارکینگ رو که دیگه نگووووووووووووووووووووووو

وانیا تو ماشین دیگه خیلی اروم نمی گیره یعنی نشستن تو کریر رو دوست نداره حاضر به خوابیدن رو صندلی عقب هم نیست و هیچ جور دیگه ای هم نمیشه تو ماشین نگهش داشت واسه همین وقتی تنها می برمش خیلی اذیتم می کنه .

خلاصه که در کل مثل اسب داریم می دویم و به هیچ کجا هم نمی رسیم .

تو خونه هم که می رسم دلش میخاد فقط کنارش بشینم و باهاش بازی کنم ولی خبر نداره که باباش اگه اومد و دید شام نیست دیگه نمی فهمه بابا این بچه نمی ذاره میگه تو تنبلی نمیخای کار کنی .......

ای بابا ..........

نمی دونم ............... یعنی من دوباره می تونم یه کمی هم برای خودم باشم ؟

می دونید چند وقته با هیچ کدوم از دوستام بیرون نرفتم ؟ اصلا می دونید چند وقته دیگه اصلا از بیرون رفتن لذت نبردم ؟؟؟؟؟؟؟
از دوران بارداریم تا حالا .

اون موقع که راه رفتن و نشستن و بلند شدن سختم بود حالام که همش هول و استرس دارم وای وانیا گرسنش نشه شیر بخاد تو این جمعیت چطوری شیرش بدم آخه ؟؟؟!!!!!!!

چند وقت پیش رفتیم واسش کفش بخریم . توی مغازه بودیم که فهمیدم گرسنش شده هی این پا اون پا کردیم چون جائی واسه شیر دادنش نبود . وانیا بغل بابک بود هی بی تابی کرد بیاد بغل من .
من بغلش کردم چشمتون روز بد نبینه که همین که لبش رسید به لپ من آنچنان شروع به مکیدن لپ من کرد که همون موقع جاش سیاه شد و باعث آبروریزی واسه من !!!!!!!!!!!
مگه کسی باور می کرد سیاهی لپ من کار وانیاست ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
فکر کنید اونم تو محیط مزخرف بیمارستان ما با اون اشخاص چشششششششششششم پااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااک نجییییییییییییییییییییییییییییییب !!!!!!!!

خلاصه که اینم از این اخبار .

اینقدر دلم میخاد عکس بگیرم از لباسای جدیدی که براش خریدیم کفشاش لباس عروسی که مریم از شیراز واسش خریده ، تاب برقی ای که دریغ از اینکه نیم دقیقه توش آروم بگیره !!!!!!! و کلی چیزای دیگه .
ولی کو فرصت ؟؟؟؟؟؟؟؟

تازه این چند روز هم بخاطر یه مساله کاری اعصابم به طرز وحشتناکی به هم ریخته بود جوری که تمرکز فکریم رو از دست داده بودم ولی امروز که رفتم پیش دکتر و بهش گفتم فقط بهم خندید و گفت :
پاشو برو اعصاب خودت رو خرد نکن و آروم باش . هیچ اتفاقی نمی افته . هر چند مطمئن نیستم ولی خوب مجبورم دلم روخوش  کنم .

کلا که دوره زمونه بسیااااااااااااااااااااز بدی شده . خیلی چیزا مطابق میل ادم نیست . دیگه فقط از صبح که از خونه میری بیرون تا اخر شب که میخابی فقط باید انگار بجنگی و بجنگی و بجنگی .......
اگرم کاری به کسی نداشته باشی دیگران باهات کار دارن ........

بخصوص توی محیطهای کاری اوضاع و احوال خیلی بدتره . نمی دونم چرا اینقدر من برای دیگران سوال برانگیزم ؟؟؟؟؟؟
هر چی سعی می کنم کاری به کارشون نداشته باشم بیشتر اذیتم می کنند . بخدا نمی دونم چرا مردم اینقدر زود قضاوت می کنند ؟
فکر می کنند که من نشستم و بادم می زنند بعدم کرور کرور پول می گیرم و اونا نمی گیرن در حالیکه هیچ وقت این طوری نبوده .

خدا بگم چکار کنه اون کسانی روکه تو هر جلسه و کمیته ای که میشه می شینن هی تعریف و تمجید می کنن و حس حسادت دیگران رو تحریک می کنن و بعدم نمی گن که بابا بخدا ما هیچ کاری براش نمی کنیما فقط با این تعریفا شاخ تو جیبش میذاریم بیشتر کار کنه و خودش رو بده تر کنه .....
ولی افسوس که عقل مردم تو چشمشونه .....

از بس ننوشتم دستام چه زود خسته شد از نوشتن !!!!!

خوب دیگه خیلی خسته م . دعا کنید پای دخترم زود خوب شه .

راستی اون مشکلی که گفتم همچنان ادامه داره ها .

دعا کنید حل شه ............




موضوع مطلب :
یکشنبه 91 بهمن 1 :: 11:7 عصر ::  نویسنده : بهار

سلام . می دونم از 24 دیماه تا حالا خیلی دیر شده ولی باور کنید حتی به اندازه یک ثانیه فرصت آزاد نداشتم بتونم بیام بنویسم .
الانم از وقت خوابم زدم که بتونم بیام بنویسم . وانیا و بابک خوابن که من فرصت کردم بیام اینجا و یه سر کوچیک هم به وبلاگای دوستام بزنم .

اولین دندون وانیا خانوم روز 24 دیماه دراومد .

سالگرد فوت مامان بزرگم هم همین روزه . واسه همین برای منی که تاریخها خیلی خوب یادم نمی مونه این هم مناسبت شدن خوبه تا برای همیشه تاریخ دراومدن اولین دندون دخترم رو به یاد داشته باشم .

خیلی نق نق کرد و پاش له شد و بی تابی کرد ولی بازم خدا رو شکر کار به جاهای باریکتر نکشید . حالا وقتی با قاشق بهش غذا میدم یا لیوان آب رو به لبش میذاریم صدای خوردن دندونش به قاشق یا لیوان رو می شنویم و ذوق می کنیم . بخصوص بابک که از بس قربون صدقه ش میره حوصله ادم رو سر می بره !!!!!!!

البته یکی دوباری هم با این دندون تازه کار تیز و برنده موقع شیر خوردن حساب منو رسیده که خوب کاریشم نمی تونم بکنم .
ولی دندونش هنوز وقتی می خنده پیدا نیست فقط وقتی دست می زنی یا به چیزی می خوره متوجه میشیم .

این روزا حال و روز روحم خوب نیست . یه مشکل بزرگی واسه زندگیمون پیش اومده که اگه خیلی زود حل نشه بحران بدی رو تو زندگی برامون ایجاد می کنه . منم بی صبر و طاقت و نگران و خسته .......

واقعا اگه خیلی زود حل نشه نمی دونم چی میشه یعنی اصلا نمی تونم بهش فکر کنم .

بابت به وجود اومدن چنین مشکلی خیلی دارم بابک رو اذیت می کنم چون از نظر من اون مقصر 100% پیش اومدن این مشکله . هر چند می بینم خودشم خیلی ناراحت و نگرانه ولی برای من غیرقابل تحمله .

اون از من خیلی صبورتره و من خیلی دارم اذیت میشم و اذیت می کنم . ولی خیلی هم نمی تونم جلوی خودم رو بگیرم .

و مطمئنم هر چی طولانی تر بشه اوضاع وخیم تر هم خواهد شد .

پس لطفا خیلی برام دعا کنید خیلی ..........




موضوع مطلب :