درددل آخرین مطالب آرشیو وبلاگ
پیوندهای روزانه پیوندها آمار وبلاگ
سلام . نه به اون مواقعی که سااااال به سال به وبلاگم سر نمیزنم نه به حالا که تندتند آپ می کنم . امشب اومدم بنالم ..... کارای بیمارستان و این اعتباربخشی لعنتی کلافه م کرده . لامصصصصصب تموم شدنیم نیست . این همه میگن اسراف نکنین اسراف نکنین اما فقط خدا میدونه که تو کارای ارزشیابب و اعتبار بخشی چقدددددددر برگه و وقت و انرژی و هزار تا چیز دیگه حروم میشه اونم الکی و بیخود و به دردنخور . یکی نیست بگه اعتباربخشی اصلی اونه که شما بیاید بررسی کنید ببینید ایا بیماری که اومده بیمارستان بهش رسیدگی شده یا نه ؟ درمانش درست بوده یا نه ؟ اونطور که شایسته ش بوده باس رفتار شده یا نه ؟؟؟ ولی متاسفانه چسبیدن به یه مشت کاغذ پاره بدون توجه به هدف اصلی.... تازه تمام وقت و پتانسیل پرسنلیم که وظیفه شون خدمت به مریضه داره صرف این کارا میشه .... ای بابا گفتن این حرفا چه فایده داره ؟؟؟ ولی واقعا خسته شدم . باید تا قبل استعلاجی رفان کارای مربوط به اعتباربخشی واحد خودم رو تموم کنم والا تمااااام زحماتم هدر میره . الحمدلله هیشکیم ندارم اگه رفتم بتونه پاسخگو باشه . اعتباربخشی ما مردادماهه 6 مرداد . تا اون موقع من زایمان کردم انشالله . ولی مجبورم روز ارزشیابی برم بیمارستان برای بخش خودم . نمی دونم ولی امیدوارم کارا روبه راه و خوب بشه . واقعا دارم وقت میذارم برا همین دلم میخاد نتیجه خوبم بگیرم . امروز دیگه از بس دیدم کارا زیاده و سرکار نمیرسم انجام بدم اوردم خونه . نشستم یه مقدارشو خونه انجام دادم ولی درعین حال از دست وانیا دیونه شدم . البته حق با بچه س دلش میخاد بازی کنه من باید خیلی بیشتر از این حرفا براش وقت بذارم ولی خوب کارامم زیاده . یه مواقعی مثل الان وقت سرخاروندن نداریم و حال و حوصله بچه رو نداریم یه روزیم میرسه از فرط داشتن وقت فراغت بیش از حد دیونه میشیم !!! قربون خدا برم نه به الان و نه به زمان پیری . خاله و شوهرخاله من هردوشون بازنشسته فرهنگی هستن . یه روزی اونام مثل ما وقت سرخاروندن نداشتن ولی الان تمااااام طول شبانه روز رو بیکار نشستن و به همدیگه زل میزنن !!! ای بابا چی بگم . نه الانمو دوست دارم نه اون موقع رو . دلم اعتدال میخاد . خواهرم از دستم شاکیه که بهش زنگ نمیزنم ، حوصله بچه ش رو ندارم .... ولی نمی دونه که الان ایننقدددددر درگیرم که حال و حوصله خودمم ندارم . تازه الان یه بچه دارم واااااااای به سال دیگه این موقع با دوتا بچه .... فقط خدا رحمم کنه و بس ... ناله هامو کردم هر چند اونجور که دلم میخاست خالی نشدم ولی بهرحال یه کمی خالی شدم . دعایم کنید راحت طی بشه این چند ماه و زود خلاص بشم ازین سنگینی . کارای بیمارستانمم زودتر ردیف بشه نتیجه خوبیم بگیرم و تو اعتبار بخشی امتیاز بالایی بگیریم . هر چند تمااام پول و افتخار و چیزاز دیگه ش میره تو جیب رییس و مدیر ولی بهرحال ما پیس خودمونم که احساس رضایت کنیم خوبه . خوب دیگه برم ... گوشی که دست می گیرم دستم خواب میره .... شبتان بخیر باااای.. موضوع مطلب : یکشنبه 93 بهمن 26 :: 10:41 عصر :: نویسنده : بهار
سلام . الان که دارم می نویسم رو تخت دراز کشیدم و با گوشی دارم آپ می کنم . ساعت 10 و نیم شبه و من دوباره چون ظهر یکی دوساعتی از فرط خستگی خابیدم خیییلی خوابم نمیاد . هفته پیش این موقع هنوز خونه زندگیم بهم ریخته بود ومامان بابک اینجا بود . خدا خیرش بده امسال واقعا به دادم رسید و مشکل خونه تکونیمو حل کرد . از عصر پنجشنبه اومد خونه مون . با کمک بابک تماااااام وسایل سالن و اتاق خوابا رو بردن تو حیاط ، بعد کف سالن و اناقا رو شستیم و بعدشم وسایل یکی یکی تمیز شد و با تغییر دکوراسیون سر جاش چیده شد . امسال به خودم قول دادم سعی کنم مثه هر سال سر چینش وسایل با بابک کل کل نکنم و بذارم اونم سلیقه ش رو اجرا کنه و جالب اینجا بود که امسال که این کارو کردم از تغییر دکوراسیون بیشتر خوشم اومد . انگار چینش امسال رو بیشتر دوست دارم . خلاصه تا مامان بابک بود اشپزخونه هم تمیز کردیم و تمام کابینتا و کشوها رو ریخیم بیرون و تمیز کردیم و چیدیم و یخچال و مایکروفر و وای گاااااز که داست از کثیفی منفجر میشد رو بابک باز کرد برد.تو حمام و شست و واااای بررررق میزنه حالا . برام روش تلقم کشید ، خلاصه که امسال همه چی خیلی خوب و زود انجام شد . الهی شکررررررر فرشا هم که سه شنبه اوردن و پهن کردیم . تمااااااام تشکا و بالشتا و پتوها و ملحفه ها و هر چی تو کمد رختخابی حتی یک بار استفاده شده بود رو با لباسشویی شستم روز چهارشنبه 22 بهمن هم که افتادم به جون توالت و حمام و برقشون انداختم . پرده ها هم که همزمان با فرش کردن خونه شسته و اویزون شد . در کل که خیلی زود و خیلی خوب خونه تکونیم انجام شد و الان دارم لذت میبرم از تمیزی خونه . خداروشکر خرید انچنانیم نداریم . از ابادان که سه دست لباس برا بابک اوردم برا وانیا هم که یه ساراغون خریدیم دوتا پیرهنای پارسالشم هنوز نو و سالمه فقط یه کفش میخاد خودمم که با این شرایط خرید ندارم بکنم ..... ولی اگه گیرم بیاد یه مانتوی نازک باید بخرم و یه شلوار لی بارداری ولی نمی دونم وقت و حوصله م میشه یا مه ؟؟؟ دکترمم هنوز نرفتم عوض کنم ، هی تعلل می کنم از بس بدم میاد از منتظر موندن تو مطب این دکترا .... ولی انشالا تو این هفته یا اون هفته یه روز میرم .
این روزا خداروشکر داره سپری میشه و غیر از اینکه خییییلی سنگین و. چاق شدم مشکل خیلی خاص دیگه ای ندارم .
بدنم یه خرده ورم داره چند روزه برنج نمیخورم غذا و شیرینی جاتمم کم کردم .
دارم سعی می کنم از ترکیدنم جلوگیری کنم حالا چقدر موفق باشم نمی دونم .
خوب فعلا دیگه حرف خاصی ندارم . اومدم آپیدم هم رفع حوصله سررفتن و بی خوابیم بشه هم خاطره ای تو وبم ثبت بشه .....
دیگه کم کم برم
موفق باشید
باااای ....
موضوع مطلب : دوشنبه 93 بهمن 13 :: 11:17 عصر :: نویسنده : بهار
سلام حالتون چطوره ؟ من بازم دارم با گوشی آپ می کنم بنابراین خیلی نمی تونم بنویسم . امروز بالاخره تو هفته 20 رفتم سونوگرافی . این بار خیلی تمایلی نداشتم بدونم بچه چیه ؟ راستش یه جورایی شک کرده بودم برا همین ترجیح میدادم دیرتر برم ولی خوب بالاخره امروز رفتم و خیالم راحت شد . خداروشکر همونطور که دلم میخاست بچه دخترهو این برای من خیلی خوشحال کننده بود . هر چند اگر پسر هم بود دیگه اینقدر با خودم کنار اومده بودم که بپذیرم ولی خوب شکر خدا به اونجاها نرسید . انشالله خدا به هر بچه میده اول سالم و صالح بده و بعدم اون چیزی که دوست دارن بشه . وقتی از بیمارستان اومدم بیرون بابک تو ماشین منتظرم بود ، پرسید هاااان ؟ با ذوق و خنده گفتم دختره . باورش نمیشد !!!! حس کردم دلش میخاست پسر بشه ولی بعدش گفت من خودم عاااشق دخترم ولی بخاطر وانیا دلم میخاست پسر بشه که پشت و پناهش باشه . منم گفتم تو دوره زمونه الان از پشت و پناه جایی خبری نیست .... در هر صورت امروز خوشحال شدم . اگه چند ماه پیش بخاطر این بارداری غیرمنتظره و ناخواسته تمام دنیا رو سرم خراب شد اقلا امروز با شنیدن خبر دختر بودن بچه خوشحال و سرحال شدم . امیدوارم که سالم و صالح هم باشه . خوب دیگه بیشتر ازین با گوشی نوشتن سخته راستی اسمشم به احتمال زیاد سونیا میذاریم ولی قطعیت 100 درصد نداره هنوز . التماس دعای خیر شب خوش موضوع مطلب : |
||