• وبلاگ : درددل
  • يادداشت : حرفاي همينطوري ...........
  • نظرات : 3 خصوصي ، 27 عمومي
  • چراغ جادو

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + بابک 

    صورتحساب

    پسر بچه اي يک برگ کاغذ به مادرش داد.
    مادر که در حال آشپزي بود ، دستهايش را با حوله تميز کرد و نوشته را با صداي بلند خواند.
    او نوشته بود :
    صورتحساب !!!
    کوتاه کردن چمن باغچه 5.000 تومان
    مراقبت از برادر کوچکم 2.000 تومان
    نمره رياضي خوبي که گرفتم 3.000 تومان
    بيرون بردن زباله 1000 تومان
    جمع بدهي شما به من :12.000 تومان !
    مادر نگاهي به چشمان منتظر پسرش کرد، چند لحظه خاطراتش را مرور کرد و سپس قلم را برداشت و پشت برگه صورتحساب اين را نوشت:
    بابت 9 ماه بارداري که در وجودم رشد کردي هيچ
    بابت تمام شبهائي که به پايت نشستم و برايت دعا کردم هيچ
    بابت تمام زحماتي که در اين چند سال کشيدم تا تو بزرگ شوي هيچ
    بابت غذا ، نظافت تو ، اسباب بازي هايت هيچ
    و اگر شما اينها را جمع بزني خواهي ديد که : هزينه عشق واقعي من به تو هيچ است
    وقتي پسر آن چه را که مادرش نوشته بود خواند چشمانش پر از اشک شد ودر حالي که به چشمان مادرش نگاه مي کرد.
    گفت: مامان ... دوستت دارم
    آنگاه قلم را برداشت و زير صورتحساب نوشت : قبلاً بطور کامل پرداخت شده !!!
    نتيجه گيري اخلاقي :
    قابل توجه اونهائي که فکر ميکنند مرور زمان آنها را بزرگ کرده و حالا که هيکل درشت کردند خدا را هم بنده نيستند.
    بعضي وقتها نيازه به اين موارد فکر کنيم ...
    کساني که از خانواده دور هستند شايد بهتر درک کنند .
    پاسخ

    يه کلمه هم از باباي بچه بشنويد .........