• وبلاگ : درددل
  • يادداشت : من شانس ندارم .......
  • نظرات : 2 خصوصي ، 13 عمومي
  • ساعت دماسنج

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    عزيزم بهت حق ميدم همسرت بايد قبل ازون حرف به مادرش بيشتر فکرميکرد چون توام بارداري و حساس . يادته يکبار بهم گفتي خوش به حالت که اينقدر خاطرات خوب داري؟ اما يکمش هم مربوط به خودم ميشه من زياد خاطرات بد رو تو زندگيم نگه نميدارم مگه کسي هست که خاطرات بد نداشته باشه؟؟؟؟؟؟؟؟؟ اما تلنبار کردن اين خاطرات جز حس افسردگي هيچي بهت نميده .. .
    راستي کي ني ن گلت بدنيا مياد؟چشم من همين روزا خاطره ي زهرا رو مينويسم
    پاسخ

    حق با توست سارا جون . من خودم همشه به همه مي گم نذارين خاطرات تلخ زندگيتون رو بهم بريزه ولي بخدا انگار تو ناخودآگاهم مونده دست خودم نيست . هر ماشين عروسي که مي بينم هر عروسي که ميرم اصلا انگار بي اراده همه اون سختيا يادم مياد و دوباره همه کينه هام تازه ميشه . خودمم مي دونم بابک خيلي مقصر نبود واقعا کنترل يه سري چيزا با تمام تلاشي که کرد از دستش خارج شد ولي خوب دل منم خيلي چرکين شد بخصوص که خيلي هم اذيت شدم . ني نيم اگه خدا بخاد اخر خرداد يا شايد زودتر نمي دونم . ممنون از بابت خاطره نويسي زهرا جون .