• وبلاگ : درددل
  • يادداشت : بالاخره اومدم خونه ............
  • نظرات : 1 خصوصي ، 15 عمومي
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    سلام عزيزم.
    تو فوق العاده اي
    اين روزا که کم پيدا بودم خيلي بهم بد گذشته حالا شايد بعضي هاش رو نوشتم
    من آرزوي يه دوست خوب مثل زهره رو دارم . باور کن جدي ميگم . دوست خوب نعمته . خدا خيرش بده .
    راستي اينکه گفتم فوق العاده اي مي دوني واسه چي بود؟
    من هيچ وقت نمي تونم مثل تو اينقدر پر انرژي و منظم باشم. همينه که اينقدر آقا بابک دوستت داره. واقعا فوق العاده اي.يه مشکل کوچولو داشتي که اونم چند وقته ازش خبري نيست خدا رو شکر
    پاسخ

    سلام مليحه خانم . حدس مي زدم بايد يه خبري باشه که نبودي . اميدوارم مشکل هر چي بوده حل شده باشه . اره واقعا زهره يه دوست واقعيه واسه من که خيلي نعمت بزرگيه انشالا يه دوست خوب اينجوري هم نصيب تو بشه . و اما در مورد فوق العاده بودن که خيلي لطف داري ولي من کلا بدون نظم داشتن نمي تونم کار يا زندگي کنم خدا رو شکر خدا اين لطف رو در حقم کرده که منظم باشم ولي حالا نه اونقدرها هم .......... بابک منو دوست داره ؟؟؟؟؟؟!!! بللللللللللللله خيلي !!!!!! ضمنا اگه از اون مشکل کوچولو که چه عرض کنم خيلي هم بزرگ چيزي نمي نويسم دليل بر نبودش نيست حتي بعضي وقتا خيلي هم شدت مي گيره ولي ديگه حوصله حرف زدن در موردش رو ندارم . بذار هر چي ميخاد بشه بشه حالا خدا رو شکر وجود وانيا باعث ميشه سعي کنم حواسم رو پرت اون کنم . خدا رو شکر .... وجود بچه واقعا سرگرممون کرده .