• وبلاگ : درددل
  • يادداشت : خاطرات دنيا آمدن وانيا ........
  • نظرات : 2 خصوصي ، 15 عمومي
  • mp3 player شوکر

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + تـوتي 
    سلام عزيزم
    چه درد زايمان وحشتناکه!!!! ولي خدا رو شکر راحت شدي
    مي گم اين آقا بابک چرا به طه کم محلي مي کرده؟ خوب تا باهاش صحبت مي کردي تا اين کار رو نکنه گناه داشته بچه ... چرا گذاشتن تو جنين اون خانومه رو ببيني؟ چه کار بدي نگفتن روحيت خراب ميشه؟
    راستي چرا آقا بابک نمي ذاره عکساي وانيا رو بذاري تو وب؟ يا چرا قفل گذاشته؟ اصلا گوشيش رو بردار خودت ازش عکس بگير
    هميشه شاد باشي بهار جونم.
    در ضمن من هنوز گوشي نخريدم بهت گفته بودم که ...
    پاسخ

    سلام اره واقعا درد وحشتناکي بود .... بابک بهش بي اعتنائي نمي خواست بکنه ولي گفتم که توي تضاد گير کرده بود از يه طرف وانيا رو به شدت دوست داشت از طرف ديگه مي ترسيد طه از روي بچگي بلائي سرش بياره از طرف ديگه مي ترسيد اگه به طه بگه مثلا مراقب بچه باش خواهرم ناراحت بشه ولي خوب خدا رو شکر همش يکي دو روز طول کشيد و دوباره روابطشون مثل قبل شد . الهي بميرم بخدا طه خيلي مهربونه همش ميگه خاله من خيلي وانيا رو دوست دارم منم بش ميگم خاله اونم تو رو دوست داره فقط خوب مثل همه هي دوست داره بوسش کنه که اونم 60 نفر مراقبن آسيبي بش نزنه . اون خانوم رو به اين خاطر ديدم که همون جا روي تختش دفع کرد نبردنش اتاق زايمان درست همون لحظه اي که من داشتم مي رفتم رو تخت زايمان . بابک هم انگار طاق آسمون باز شده اين دخترش افتاده پائين ميگه عکساش فقط مال خودمه !!!!!!! گوشي هم بخر ديگه بابا ......