کاش اين پستت رو قبل از اينکه ببينمت خونده بودم که وقتي ديدمت يه دست کتک مفصلت ميزدم.
يعني چي آخه؟ ديوونه
نميگم حرفات اشتباهه..بعضي جاهاشو حق دارياما چي ميشه اين خدا و شکر کردن و اينکه ميگي ناشکري نميکنم و توکل به خدا و خدا بد بنده شو نميخواد و اين حرفا همه ش به زبونه؟!!!؟!؟!پاي عمل که ميرسه جا ميزني؟؟؟به زبون ميگي ناشکري نميکني اما در عمل ميکني.
اين وسواس هاي من شايد تا يه جاييش خوب باشه اما خودمم ميدونم که از يه جايي به بعد فقط براي فرار کردن از قرارگرفتن در موقعيت جديد و تغييره...همه ش وسواس نيس..گاهي هم ترسه!
بهرحال مي دونم هربار مشکلي پيش مياد تو ميزني به سيم آخر و آخرشم همه چي درست ميشه...
فقط براي بار آخر دارم ميگم...مي توني با خدا دردل کني که صبر و توانت کم شده يا داره تموم ميشه و ازش کمک بخواي...اما از اونطرفم اگه واقعآ اعتقاد داري که خدا بزرگه و شاکر هستي و توکل کردي به خودش ، پس در عمل هم نشون بده...