واي خداي من چرا اينجوري شد اخه؟؟ هميشه همينطوره! وقتي به يه چيزي حساس ميشي و ميخواي بيشتر مراقبش باشي بلاهاي بيشتر سرش مياد...
غصه نخور عزيزم.. همسرت وقتي بياد و ببينه که دوباره سفارش آکواريوم دادي که خوشحالش کني ميفهمه که تو هيچکاره بودي و اين فقط يه اتفاق بوده.. خيلي کارخوبي کردي اين نشونه حسن نيت توست...
عزيزم انقدر حرص ميخوري روي شيرت اثر ميذاره ها... نميدونم دليل اينکه سرکار تو رها نميکني چيه! گرچه ميدونم انقدر فهميده هستي که حتما با دليل مهمي هست که ولش نميکني... ولي بهار جونم باورکن ضرري که سرکار نرفتن براتون داره، خيلي کمتر از اين شير با استرسي هست که به دختر نازت ميدي...
خيلي از ناراحتي هاي اعصاب و رواني که خيلي هامون الان داريم بخاطر شير مادر خوردن درحالت استرس و اعصاب خردي مادرامونه...
امروز نميدونم تي وي را ديدي يانه؟ برنامه سيماي خانواده يه بچه رو نشون ميداد که در کودکي دوبار تشنج کرده و خيلي تلاش کردن تا تونستن نذارن دچار عقب موندگي ذهني بشه ولي دختربچه 8-9 ساله هنوز نميتونست براحتي حرف بزنه!
با مادرش که حرف ميزد ميگفت وقتي که اين بچه بدنيا اومد ، توي برنامه هاي مريضي و فوت پدرم بود و شيري که بهش ميدادم همش با استرس و اشک بود و بخاطر همين بچه اي که سالم بدنيا اومد اينطوري نتيجه ش شد...
اميدوارم بتوني عزيزم بهترين تصميماتو با کمک خدا توي زندگيت بگيري... کاش حداقل اين دوران شيردهي رو ميتونستي سرکار نري...
خيلي نگرانتم... مراقب خودت باش عزيزم