سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
درددل
درباره وبلاگ


طول ناحیه در قالب بزرگتر از حد مجاز
آمار وبلاگ
  • بازدید امروز: 30
  • بازدید دیروز: 43
  • کل بازدیدها: 199030



پنج شنبه 91 خرداد 25 :: 11:49 عصر ::  نویسنده : بهار

سلام . حال دوستای گلم چطوره ؟ اول از هر چیز باید تشکر کنم از همه تون واسه تبریکهائی که گفتین و تعریفهائی که از دخترم کردین .
واقعا شرمنده ام کردین . بخصوص زهره ، بهار ، ملیحه، مائده ، توتی که با اس ام اس و تلفنی هم باهاشون در ارتباط بودم و بقیه دوستای گلم که فقط وبلاگی در ارتباط بودیم .
بهرحال ممنون از همگی ........
خیلی تعجب آوره که تا این موقع شب بیدارم نه ؟؟؟؟؟!!!!!
تعجب نکنید . وانیا خانم شب کاره .......
روزا کلی می خوابه شب که میشه بازی کردنش می گیره .
الانم باباش داره باش بازی می کنه که من اومدم اینجا . البته دختر خوبیه ها ولی خوب در طول شب انگار حالشو نداره کامل شیر بخوره یه کم می خوره خسته میشه دوباره نیم ساعت بعد گرسنه اس .
ولی در کل خیلی آزار و اذیتی واسم نداره .
خاطرات به دنیا  اومدنش طولانیه امشب حس نوشتنش رو نداشتم . انشالا سر فرصت خواهم نوشت .
امشب فقط اومدم بگم که برگشتم خونه . تا سه شنبه شب خونه مامانم بودم حمام 10 روز رو که رفتم دیگه کم کم بار سفر بستم و علیرغم نارضایتی مامان برگشتم خونه .
یادتونه که آخرین پنج شنبه قبل دنیا اومدن وانیا خونه زندگی رو دسته گل کرده بودم ؟؟؟؟
ولی می دونستم حالا که برگردم خونه باید با صحنه های فجیعی روبرو بشم ولی خوب خدا رو شکر خیلی هم فاجعه آمیز نبود !!!!!!!
فقط خونه غرق گرد و خاک بود .........
هیچی دیگه شب رو که خوابیدیم . در طول شب هر بار بچه صداش دراومد بابک مثل فنر از جاش می پرید خنده دار اینجا بود که مدام از من می پرسید : هر شب همین طوره ؟؟؟!!!!!
خلاصه چهارشنبه صبح دیگه از خواب که پاشدم سعی کردم اروم اروم کارامو بکنم  ....
لباسا و پای وانیا رو تمیز کردم و لباسای قبلیشو شستم پودرشو زدم شیرش دادم و خوابوندمش . بعد غذامو بار گذاشتم بعدم رفتم سراغ وسایلی که از خونه مامانم اورده بودم و همه رو جاگیر کردم بعدشم گردگیری و کارای خرده ریز و خدا رو شکر وانیا تمام وقت خواب بود تا کارام تموم شد .
دیگه اروم اروم جا افتادم . به خاله هامم که مدام می گفتن پس کی میای خونه کی میای خونه خبر دادم که اگه میخان بیان یه سر پیش بچه .
خلاصه که خیلی زود یاد گرفتم چطور برنامه ریزی کنم .
تازه فردا هم مهمون داریم . دخترعمه بابک رو دعوت کردیم . راستی جمعه که وانیا هفت روزش بود واسش عقیقه کردیم .
فکر نکنید من الان دارم درشرایط عادی می نویسما .........
وانیا خانم در حال شیر خوردنه تو بغل من و من همچنان در حال پست گذاشتنم !!!!!!! اراده و همت رو می بینید ؟؟
آخه به این یکی هم باید عادت کنم .
10 روز اول با همه خوبیا و بدیاش خیلی زود طی شد . از این به بعدش هم انشالا طی میشه .
یادتونه چقدر نگران زایمان بودم ؟؟ چقدر گریه و بی تابی می کردم ؟؟ ولی خدا رو شکر به خیر و خوبی تموم شد ......
خیلی راحت و اسون نبود ولی خوب گذشت . شاید باورتون نشه که هر چی ختم و نذر و نیاز بلد بودم روز جمعه خوندم و هدیه به روح امواتی کردم که می دونستم خیلی دوستم دارن .
مادربزرگ و پدربزرگم از جمله امواتی هستند که هر وقت گیر می افتم با خوندن یه سری چیزا خیلی سریع به دادم می رسن .......
چقدر حسرت داشتن واسم اگه الان بودن چقدر ذوق و شوقمو می کردن .........
ولی افسوس ...........
تو این 10 روز زهره مثل همیشه تنهام نذاشت چند بار اومد و بهم سر زد . ممنون زهره جان.
مامانم همیشه میگه خیلی واسه زهره دعا می کنم که خوشبخت بشه باور کن مدام به عماد میگه واسه زهره کاری نکردی ؟؟
خیلی دوست داره و میگه خیلی دختر و دوست خوبیه از این جور دوستها اونم تو شهری مثل اصفهان غنیمته .
راست هم میگه واقعا ...........
گوشی خودم عکسای قشنگی نمی ندازه باید با گوشی بابک چند تا عکس جدید از وانیا بگیرم و بذارم توی وب .
الان دیگه خیلی خوابم میاد . دیشب خوب نخوابیدیم صبح هم دیگه به یه سری کار و بار گذشت .
راستی شناسنامه وانیا رو هم امروز گرفتیم .
بعدازظهرم که جاروبرقی کشیدم و گردگیری و حیاط و دستشوئی شستن و کارای اینجوری . شبم که خونه مامان بابک بودیم .
حالا دیگه خیلی خسته ام . خدا کنه این دختر بخوابه که فردا کلی کار دارم .........
خوب دیگه ببخشید که امشب نمی تونم بیام وبلاگهای دوستان سر بزنم ولی قول میدم در اسرع وقت بیام ........
فعلا دیگه بای .......




موضوع مطلب :