سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
درددل
درباره وبلاگ


طول ناحیه در قالب بزرگتر از حد مجاز
آمار وبلاگ
  • بازدید امروز: 40
  • بازدید دیروز: 72
  • کل بازدیدها: 193576



دوشنبه 91 مرداد 23 :: 12:48 صبح ::  نویسنده : بهار

سلام . قبل از هر چیز میخام بابت دو تا مساله از همه دوستای خوبم تشکر کنم :
یکی تبریک تولدم و دیگری سر زدن به وبلاگ کیارش پسر کوچولو .....
اینکه همیشه میگم دوستای من بهترین دوستها هستند و جدی جدی خیلی دوستشون دارم واسه همین چیزاشونه دیگه .
کلا خیلی بامرامید همه تون . ای ول . دمتون گرم . اگه دوستای بامرام مثل خودتون دارید بهم معرفی کنید تا با اونا هم دوست بشیم چون من دوستان نتی رو خیلی دوست دارم .
بگذریم .

میخام یه چیزی بگم بم نخندیدا یا مثل مامانم بهم نگید ندید بدید !!!!!!!
آخه امروز که رفتم آرایشگاه وانیا رو هم با خودم بردم و به آرایشگرم گفتم موهاشو واسش درست کنه !!!!!!
آرایشگاه تو کوچه بغلی خونه مامان ایناس واسه همین هر وقت میرم اونجا به مامان میگم بیاد پیش وانیا .
بش گفتم میخوام موهاشو درست کنم گفت : خجالت بکش . بچه دو ماهه مو درست کردن داره ؟؟ ندید بدید !!! می زنی موهای بچه رو خراب می کنی ولی من طبق معمول همیشه کار خودم رو کردم !!!!
به چه مکافاتی دور موهاشو درست کرد ( که البته از بس این وروجک تکون می خورد که نمی شد !!!!! ) خلاصه که فقط تونست یه کمی کوتاه کنه ولی از بس می جنبید خیلی مرتب و تر و تمیز از آب درنیومد .
ولی خیلی باحال بود خوشمان آمد . بعدشم بهم گفت چون بار اوله موهاشو کوتاه می کنی واسش صدقه بده که بابک واسش انداخت .......

راستی یه خبر خوش :
بالاخر خونه مامان اینا امشب قولنامه شد . اگرچه مامان میخاست 130 بفروشه ولی خوب چون از این جوونه خوششون اومد و از طرفی حمید ( دائیم ) و عماد لنگ پول بودن واسه اتمام ساختمان دیگه یه 112 راضی شدن .
امشب بعد از خونه مامان بابک یه سر رفتیم اونجا دیدم خوشحالن و گفت قراره بیاد واسه معامله . خریدار کارمند صدا و سیما هم هست .....
حالا واسه کسانی که در جریان نیستن مختصر بگم که شوهر خواهر و دائی من با هم شریک شدن و یه زمین برداشتن واسه ساختن که 4 واحد از توش دربیاد . یکی واسه مریم اینا یکی واسه تابستونای دائیم که زن و بچه اش از آبادان میان و دوتا هم واسه فروش . مریم که اصولا دمش به دم مامانم بسته است و به قول عماد از 6 سال زندگی مشترک 6 بار شام تو خونه خودش نخورده و الان هم تو یه خونه با سه تا کوچه فاصله با مامانم مستاجره !!!!!! اینقدر رو مخ مامانم کار کرد و تو گوشش خوند و تهدید کرد بدون تو تو اون خونه نمیرم که مامانم تصمیم گرفت خونه فعلی رو بفروشه و یه واحد اونجا رو برداره .
دائیم اینا برای هر واحد رو 90 تومن حساب کرده بودن که پاشون دربیاد ولی با گرون شدن مصالح حالا قیمت خریدش شده 130 . حمید (دائیم)  دلش میخاست یکی از واحدها رو هم به من بده ولی ما فعلا توانائی حتی رهن کردنشم نداریم . خلاصه که این مدت خیلی از نظر مالی حمید اینا دچار مشکل شدن و خونه مامان هم فروش نمی رفت تا اینکه بالاخره امشب قولنامه شد .
هر چند مهلت مریم اینام تا چند روز دیگه تموم میشه ولی اون خونه هنوز آماده نیست و مریمم حسابی ناراحت و پریشونه چون باید وسایلش رو ببره اونجا خودش تا اتمام خونه بیاد خونه مامان اون خریداره هم میخاد یه کم از وسایلش رو بیاره خونه مامان و خلاصه که فعلا بد شلم شوربائیه تا ببینیم چه شود .......

دلم میخاد مشکل ما هم هر چه زودتر و خیلی خوب حل بشه و انشالا سال دیگه ما هم در شرف خرید خونه باشیم . نمی دونم تا خواست خدا چی باشه ......

راستی تو شبای قدر ما رو دعا کردین ؟؟؟ ما که با زهره دو شب اول رو رفتیم مهدیه و خدائیشم خوب بود . وانیا هم اذیتمون نکرد . دیشبم من خیلی دلم میخاست برم ولی نه شب قبلش خوب خوابیدیم نه ظهرش  واسه همین بابک خیلی خسته بود و خوابید و گفت من نمیام . منم دیدم تنها با بچه اصلا نمی تونم جائی برم . زهره هم گفت بیا بریم مسجد حجت ولی هر چی حساب کردیم دیدیم با بچه نمیشه .
این بود که موندیم خونه . من با بدبختی تا 2 بیدار موندم و بعد غش کردم و نتونستم هیچ فیضی ببرم !!!!!!!!
دیگه نمی دونم چه شود . ولی امیدوارم که خدا به بی لیاقتی ما نگاه نکنه و از رحمت خودش بهره مندمون کنه .
انشالا .......
خوب دیگه دارم از خستگی غش می کنم برم بخوابم اگه وانیا خانوم بذارن .
گوشواره هاش رو امروز گذاشتیم تو گوشت تازه تا فردا گوشش کنیم ......
اگه ازش عکس گرفتیم عکسشو میذارم ....




موضوع مطلب :