سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
درددل
درباره وبلاگ


طول ناحیه در قالب بزرگتر از حد مجاز
آمار وبلاگ
  • بازدید امروز: 10
  • بازدید دیروز: 91
  • کل بازدیدها: 193637



پنج شنبه 91 شهریور 16 :: 10:33 صبح ::  نویسنده : بهار

سلام . 
امروز بعد از شنیدن نظرات پست قبلی اومدم در مورد  کجا گذاشتن بچه بگم .
از اولشم من هیچ جوره موافق مهد گذاشتن بچه نبودم و نیستم و نخواهم بود . پیش مامانم همه جوره خیالم راحته ولی خوب ما مثل همیشه که وقتی یه موضوع جدیدی تو زندگیمون پیش میاد باید مدتها بخاطرش با بابک جر و بحث داشته باشیم الان هم همین طوره .
بابک ادم خیلی خوبیه ها ولی تو مواردی که تجربه نکرده حاضر نیست تجربه های دیگران رو هیچ جوره بپذیره .
نمی دونه اینی که ادم یه نفر رو داشته باشه که بتونه بچه شو بذاره پیشش و از همه نظر خیالش راحت باشه که بچه ش هیچ مشکلی واسش پیش نمیاد و تازه خیلی هم عزیزه چه نعمت بزرگیه .
فکر می کنه به همین راحتی می تونه یه پرستار بچه با یه حقوق جزئی گیر بیاره و بچه رو بذاره پیشش و اونم مثل بچه خودش ازش پرستاری می کنه !!!!!!!!
ولی نمی دونه که دیگه دنیا خیییییییییییییلی با قبل فرق کرده نمی دونه که اولا حقوق این ادما دست کم برجی 250 به بالاس بعدشم معلوم نیست تو این مدت که تو خونه ته به جهنم امنیت مالی خونه چه بلائی به سر بچه ت بیاره اونم بچه ای  که زبون نداره بعد بشه ازش پرسید چکار کردی و چه اتفاقی افتاد ؟
میگه بچه رو پیش مامانت نمی ذارم حالا چرا ؟؟؟؟؟؟؟
اولین دلیلش وجود طه ست که می ترسه بچه بلائی سر وانیا بیاره . در حالیکه به احتمال 90% از اول مهر طه رو می فرستند مهد .

دومین دلیلش خواهرم میناست که میگه جلوی بچه م شاید حرفای ناجور بزنه یا مثلا وقتی طه به بچه میگه میخام گازش بگیرم و من بهش میگم خاله دلت میاد ؟؟؟؟ مینا در جواب گفته ( تازه اونم به شوخی !!!!) دلش که میاد هیچی قلوه شم میاد !!!!!!! و این در حالیه که مینا دانشجوست و از اول مهر فقط شاید هفته ای یکی دو روز خونه باشه .

و شاید اصلی ترین دلیل اینه که نوع تربیت مامان منو دوست نداره و میگه طه که پیش مامانت بزرگ شده بچه خیلی خوبی از کار در نیومده و این در حالیه که طه نسبت به بچه های همسن و سال خودش خیلی بچه خوبیه ولی چون بابک خیلی بچه تو این سن و سال ندیده این قضیه رو با ذهنیات خودش مقایسه می کنه  .
اره منم یه سری چیزا رو در موردش قبول دارم اینی که مریم اونجور که باید به طه رسیدگی نمی کنه و هوش و استعداد بچه به این باهوشی گاهی وقتا هرز میره یا اینکه تو خونه مامان گاهی وقتا تو جر و بحثهائی که بین اعضای خانواده پیش میاد شاید حرفائی زده بشه که مناسب سن بچه نیست .
اره منم همه اینا رو می دونم و اگه انتخاب بهتری از خونه مامانم داشتم مطمئنا ان انتخاب رو ارجحیت می دادم ولی الان چی ؟؟؟

اگرچه در برابر تمام اینائی که گفتم باید بگم این جر و بحثها مال زمانی بود که ما همه مجرد بودیم و تو خونه ولی الان فقط مینا خونه است اونم که میره دانشگاه بابامم که بیرونه پس مامانم که تنهائی با کسی جر و بحث نداره بکنه ضمن اینکه اینقدر بچه دوسته که وقتی بچه های فامیل دورتر رو هم پیشش میذاشتن با جون و دل مراقبت می کرد چه رسد به نوه خودش اونم بچه من !! که از همه بچه هاش واسش عزیزترم .
طه یه مشکل خیلی بزرگتری که داشت این بود که عماد تا یه سال قبل اصلا واسش وقت نمی ذاشت کاری به کارش نداشت چون انگار خیلی عاطفه پدریش شکل نگرفته بود هر چند الان دیگه خیلی بهتر شده ولی بابک در مورد وانیا خیلی اهمیت به خرج میده و عاطفه خیلی زیادی بهش داره منم مثل مریم نیستم که دلم بخاد بچه ام دو هوا بشه . مریمم خیلی حس مادری نسبت به این بچه نداشت و اینقدر که بچه تو دست من و مامان و مینا بزرگ شد اصلا پیش مریم نبود . حتی الان همش وقتی وانیا رو می بینه میگه من اصلا این سن و سال طه رو ندیدم !!!!!!
منم همه این چیزا رو دارم می بینم که طه شاید الان نسبت به خیلی همسن و سالهاش خیلی بچه خوبیه ولی اگه وقت بیشتری واسش صرف می شد خیلی خیلی بهتر از اینم می شد ولی خوب بعضی وقتا شرایط ادم رو مجبور به انجام کاری می کنه که تمایلی بهش نداره .
بابک دلش نمیخاد بذاره بچه پیش مامانم بمونه ولی نمی دونه که موندن بچه پیش مامان من نه تنها لطفی واسش نداره بلکه همه جوره زحمت و مسئولیته و دور موندن از آسایش و برنامه های خودشه ولی با همه اینها برای اینکه بچه اسیب روحی نبینه و بهش رسیدگی بشه اونم با جون و دل نه سرسری و از سر رفع مسئولیت میگه بیارش بذارش پیش من .
گاهی وقتا مجبوری بین بد و بدتر بد رو انتخاب کنی . همیشه به خودم می گفتم هر وقت بچه دار شدم کار رو رها می کنم ولی الان با این همه مشکل مالی این تصمیم یه خرده سخته هر چند اگه مجبور بشم این کار رو می کنم . حال و اینده بچه م رو با پول و کار عوض نمی کنم .

ولی خوب با این حساب 3 تا راه بیشتر برای بعد از اتمام مرخصی من باقی نمی مونه :
یا بابک باید یه کاری پیدا کنه که بعدازظهر باشه یعنی بعد از اتمام ساعت کاری من
یا بذاریمش پیش مامان
و یا من قید کا رو بزنم و بشینم خونه بچه ام رو بزرگ کنم  به جهنم قسط و قرض و مشکلات مالی هر چی میخاد بشه بشه .
هیچی از روح و روان و تربیت و آسایش بچه م مهمتر نیست .
ولی تنها چیزی که می دونم اینه که به هیچ وجه بچه رو نه مهد میذارم نه دست غریبه می سپرم .
یا خودم یا بابک یا مامانم و لاغیر .......

حالا تا ببینیم خدا چی میخاد شاید اصلا تا سه ماه دیگه خیلی اتفاقات دیگه هم بیفته .
بالاخره خدا بزرگه ......
دعا کنید بهترین خیر و صلاح بزرگ شدن و اذیت نشده بچه سرراهمون قراربگیره و بهترین تصمیم رو بگیریم چون هیچ جوره نمی تونم تحمل کنم که بچه م اذیت بشه .

حالا بعد از این حرفا بذارید یه چیز خنده دارم براتون بگم :

دیشب وانیا تا اومد بخوابه خیلی ناارومی کرد منم خودم خسته بودم کلی طول کشید تا اون بخوابه و بعدش چون فکرمم مشغول بود کلی طول کشید تا چشمای خودم گرم بشه . آقا ما چشمامون گرم شد یهو دیدم بابک یه جوری هی داره صدا می کنه بهار بهار پاشو ( گلاب به روتون ) استفراغ کردی !!!!!!!!!
و هی پشت سر هم تکرار می کرد و با اصرار می گفت پاشو پاشو .....
حالا من فکر می کردم داره میگه وانیا استفراغ کرده به سرعت برگشتم سمت وانیا دیدم نه بابا بچه راحت خوابیده !!!!!!
بهش میگم کی استفراغ کرده ؟؟؟
میگه تو !!!!!!!!
میگم دیونه شدی بگیر بخواب بابا .
میگه نگاه کن دهنت و بالشتت و اینا همه کثیفه ببین . حالا نشسته بودا در حالت خوابیده نمی گفت که بگم داره خواب می بینه !!!!!!!
خلاصه بهش گفتم بگیر بخواب بابا حال داری .
یه یهو دراومد گفت اصلا به من چه و خوابید ......!!!!!!!!!!!!
منم به لطف خواب ایشون تا کلی وقت بعد خوابم نبرد دلم میخاست منم بیدارش کنم حالشو بگیرما ولی خوب متانت به خرج دادم و هر طور بود خوابیدم !!!!!!!!
صبحی بش میگم دیشب چی می گفتی ؟؟؟؟؟؟
گفت من ؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!!!!
گفتم پ ن پ من !!!!!!!!!




موضوع مطلب :