سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
درددل
درباره وبلاگ


طول ناحیه در قالب بزرگتر از حد مجاز
آمار وبلاگ
  • بازدید امروز: 50
  • بازدید دیروز: 72
  • کل بازدیدها: 193586



شنبه 88 شهریور 21 :: 3:18 عصر ::  نویسنده : بهار

سلام علیکم و رحمه الله . احوال دوستان گرام چطوره ؟ خوب هستید انشالا؟
اول کار اعتراف کنم که این پست خیلی طولانیه هر کی حوصله نداره نخونه ولی اگه خوندین هی نگین چقدر روده درازیا !!‏گفته باشم !!!!!!
طاعات و عبادات همگی مقبول درگاه حق و التماس دعای خیر به همگی دوستان و همراهان گرامی .
می خواستم بذارم امشب هم بگذره بعد بیام بنویسم ولی نمی دونم چرا حالا یهو تصمیم گرفتم بیام ،پس اومدم .
این روزا مهمترین اخبار هر جائی و هر مجلسی ، مراسمای احیاء و شبهای قدره . جدا عجب خدائی داریم . هر چی فکر می کنم با این عقل ناقص ، نمی تونم درجه ای واسه لطف و عنایت و مهربونی و خوبیش پیدا کنم . چشم بسته غیب گفتم نه ؟؟؟؟؟؟ آخه کی می تونه که من بتونم !!!!!!
آره می دونم . ولی چه کنیم مام دلمون میخواد یه جورائی با خدامون حرف بزنیم . کس دیگه ای نیست جز خودش که بفهمه چی می گیم . 
                            الهی و ربی من لی غیرک
گاهی وقتا فکر می کنم اگه خدا یه همچین مراسمها یا اینطور مناسبتهائی رو واسه ما آدمای سراپا گناه و تقصیر نمی ذاشت تا به بهونه این جور چیزا ما رو به طرف خودش بکشونه و یه جورائی بهانه واسه بخشیدنمون پیدا کنه ،‏اون وقت چه بلائی به سر دل و قلبای ما میومد ؟ یه خونه رو مردم هر سال به بهانه خونه تکونی عید ، زیر و رو می کنن و آت آشغالای اضافیشونو می ریزن دور و احساس سبکی می کنن . حالا خدا می دونه تو خونه قلب ماها از این جور آت آشغالا چقدر پیدا می شه . ( البته روی حساب من با خودمه نه دیگران . جسارت نباشه یهو ) .
خدایا شکرت که اینقدر مهربونی . وقتی فکر می کنم می بینم اینم واسه خودمونه ها . اگه این چیزا رو بیرون نریزیم خوب یهو می ترکیم . عمرامون کم میشه. ( هر چند که من از کوتاه بودن عمر واسه خودم استقبال هم می کنم ) هزار تا درد و مرض ناجور می گیریم یا چه می دونم هزاران هزار مشکلات ریز و درشتی که وقتی پیش میاد واسمون ، کاسه چه کنم چه کنممون به دستمونه و تازه جالبیش به اینه که دنبال مقصرم می گردیم واسه ایجاد اون مشکل !!!!!!!!!!
یکی نیست بگه بابا هیچ چیز بیرون از ما نیست . مگه خدا تو قرآن نمیگه :‏هر چه خوبی است از طرف خداست و هر چه شر و بدی است از طرف خودتون به خودتون می رسه ؟ خوب همینه دیگه عزیز من . همینه . بخدا ریشه تمام مشکلات ریز و درشتمون دست خودمونه . فقط و فقط خودمون . البته بماند اونائی که جنبه امتحان و آزمایش داره و بازم از روی حکمت و مصلحت خداست . اونا بماند .
ای بابا !! باز من گوش مفت گیر آوردم سر درد دلم باز شد .
بگذریم . پارسال تو شبای قدر ماشین نداشتم . خیلی دلم می خواست یه جای خوب برم ولی خوب نه می تونستم تنهائی برم نه کسی بود همراهیم کنه . بابا که خوب همیشه تو خونه پای تلویزیون می شینه .  مامانم از راه دور خوشش نمیاد . عماد هم که پارسال چون مریم سر این آقا طاهای وروجک باردار بود و نمی تونست خیلی بشینه مجبور بود پیش مریم بمونه . علی هم که خوب با دوست و رفیقاش این ور و اون ور می رفت . مینا هم که به همین مسجد محل راضی بود . من می موندم و یه دنیا حسرت که خدایا اگه ماشین داشتم یه جائی می رفتم که یه خورده دق دلیامو شب قدری بریزم بیرون و به دلمم بچسبه  .
اگرچه من توی این جور مواقع ، سعی می کنم از خدا دنیا و مافیهاش رو نخوام ولی خوب ازش خواستم برای سهل تر شدن راز و نیازام با خودش ، واسه شب قدر سال دیگه که امسال باشه بهم یه ماشین بده . خوب اونم که قربونش برم بخیل نیست و مام که پیر نبودیم و دنیائی از امید و آرزو داشتیم . این شد که امسال به لطف و مرحمت و فضل خداوند متعال ، این ماشین زیر پامونه تا واسه کجا رفتن شبای قدر نگران نباشم . خدایا شکرت . قربونت برم که اینقدر خوبی . علیرغم این که من هیچ لیاقت و استحقاقی در خودم نمی بینم که تو بخوای به دعاهام لباس استجاب بپوشونی . ولی خوب تو خدائی دیگه
    مولای یا مولای ، انت الرب و انا المربوب و هل یرحم المربوب الا الرب ........
چقدر این مناجات امیر قشنگه . یاد مسجد دانشگاه روزای سه شنبه بخیر . وقتی ذاکریان بسم الله مناجات امیر رو می گفت اصلا بدون اینکه بخواد حرفی بزنه یا روضه ای بخونه همه یه جوری منقلب می شدند که وصف ناپذیر بود . یادش بخیر . خدا انشالا هر جا هست حفظش کنه . از بس خودش و دلش با صفا بود و حرفی هم که از دل برآید بر دل می شینه ،‏ هر جائی که بلندگو رو دست می گرفت اون مجلس دیگه خال به حالی می شد . منی که مراسمای دانشگاه و جمع اون جوری رو تجربه کردم دیگه مراسمای همه جا به دلم نمی شینه .واسه همینم هست که هر جائی دوست ندارم برم . اون جمعی که همگی با هم ، دختر و پسر ، همه جوون و پر انرژی فرازهای دعای جوشن کبیر رو بلند بلند و هماهنگ با هم می خوندند ..........
یادش بخیر ، یادش بخیر ، یادش بخیر ......
واسه شب نوزدهم داشتیم تو بایگانی با بچه ها گپ می زدیم که کجا بریم بهتره و کجاها خوبه و .......
شمسی گفت مسجد حجت تو میر جای خوبیه مراسمای خوبی هم داره تو که ماشین داری برو اونجا . ظهر از رحیمی مرخصی گرفتیم و با نصر رفتیم امامزاده سید محمد . نماز رو خوندیم و یه زیارتی و خلاصه برگشتیم . تو خونه گفتم که قصد دارم کجا برم . گفتم که اگه کسی می خواد بیاد ، ببرمش .
علی که اومد گفت امشب کجا میری ؟ گفتم مسجد حجت . گفت خوب منم میام . برو ماشینتو بذار خونه مریم اینا با ماشین من بریم . منم از خدا خواسته حوصله رانندگی شب قدر رو نداشتم ماشینو گذاشتم و رفتیم . مرضیه هم با ما اومد . علی التماس دعا داشت واسه آمانج خانم . گفتم اگه می خوای با اون بری من نیستم . هنوز هیچی نشده ما می گیم نمی خوایم فامیل بدونن هی میگه برم دنبال آمانج !!! گفتم اگه میخوای بری دنبال اون من نمیام ! مرضیه همراهمونه چی بش بگم ؟ بگم این خانم و مادرشون چکاره ما هستند که شما که دختر خاله مائی نمی شناسیشون ؟؟؟؟؟
خلاصه کوتاه اومد و با ماشین علی رفتیم . خوب ،خوب بود خدائیش . بخصوص سخنرانیش که آقای گرجی خیلی قشنگ صحبت می کردند . اینقدر قشنگ بابا جون بابا جون به این جوونا می گفت که آدم کیف می کرد . مداحیشم بد نبود خلاصه شب اولی خوب بود .
من فرداش سر کار نرفتم . آخه چند شبی بود که خواب درست و حسابی نرفته بودم . بدنم خیلی خسته و کوفته بود . حس رفتن سر کار نداشتم . خوابیدم جاتون خالی تا ده و نیم .
یه چیز جالب بگم . من همیشه وقتی اس قبض موبایل واسم میاد سریعا اس رو واسه عماد می فرستم اون بنده خدا هم همون موقع واسم با تلفن بانک پرداخت می کنه . خوب این بارم این کار رو کرده بودم . اون روز صبح ، از طرف همراه اول یه اس واسم رسید که تشکر کرده بود از اینکه قبض رو با تلفن پرداخت کردم . اون وقت شب ‍،‏قبل از رفتن به احیا هر کاری می کردم به علی زنگ بزنم ، می دیدم نوشته تماس برای شما محدود شده است !!!!!! فکر می کردم علی اشتباهی اسم منو داده تو بلک لیستش . بعد اومدم جواب اس دوستان رو بدم ،‏دیدم می نویسه پیام برای شما ممنوع شده است . گفتم خدایا چی شده ؟ من که قبضمو پرداخت کردم . هیچی دیگهتازه فهمیدم که بله!!!!! موبایلمون یه طرفه شده !!! فردا صبحش که پا شدم تازه رفتم دنبال وصل موبایل . زنگ زدم به یه آشنا که خدمات ارتباطی داره اون بنده خدا واسم وصل کرد .
بعد دیگه رفتم خونه مریم دنبال طاها ، بعد با مریم رفتیم خونه خاله که خاله مدرسه بود . سید می خواست بره دنبالش گفتیم تو نرو ما می ریم که طاها یه خورده بگرده . رفتیم و یه گشتی هم زدیم و هیچی دیگه برگشتیم  و دویاره خواب و شب بود که مینا هوس کرد بعد افطار بره بیرون . هی به همه التماس کرد تا علی قبول کرد ببرتش . بعد هم دیگه علی گیر داد که تو هم بیا . رفتیم . من و علی و مینا و مرضیه و علی پسر خالم . بد نبود . یه کم تو ناژون گشتیم بعد پارک آیینه خونه و علی با بچه ها یه کم والیبال بازی کرد و بعدش برگشتیم .
منم که دوباره تا سحر بیدار بودم و بعد سحر خوابیدم و رفتم سرکار . کلی پرونده داشتم . حالمم اصلا خوب نبود . حسابی بابت یه قضیه ای شب قبلش حالم گرفته شده بود و برنامه ریزیائی که از اول ماه رمضون کرده بودم به هم ریخته بود و خلاصه کلی شاکی بودم ولی خوب کاری هم از دستم بر نمی یومد .
هیچی دیگه پنج شنبه تا ساعت 6 بعداز ظهر خوابیدم تا مثلا واسه احیا شب آماده باشم . مونده بودم چکار کنم . بریم مسجدالنبی نریم . خیلی دوست داشتم برم ولی خوب یه جورائی نمی شد!! دیگه دل به دریا زدیم و علی گفت بریم ؟ گفتم بریم .
تو مسجد محل بودیم که علی اومد دنبالمون و من و مرضیه رو پیاده کرد اونجا ، خودش رفت جای پارک گیر بیاره گیرش نیومده بود رفته بود مسجد حجت .
مراسم دعای جوشن کبیرش خیلی باحال نبود مسجدالنبی . ولی بعد ،سخنرانی و مداحیش خیلی عالی بود . اگرچه اکثر افراد توش از این متمدنای ( به قول خودشون البته !!) بالاشهری بودن که به قول شمسی خودشونو انگار واسه خدا درست کرده بودن!! ولی خوب مراسمش خدائیش خوب بود . خیلی حال داد . خیلی . جای همه دوستان خالی .بعدشم که تا علی میخواست بیاد دنبالمون یه کم دیر شد با مرضیه رفتیم نشستیم تو پارک روبروی مسجد . عجب هوائی بود . خیلی جاتون خالی بود . تا اون موقع ، هیچ وقت ساعت 4 صبح پارک نرفته بودیم که اون شب به لطف شب قدر و دیر اومدن علی پارکم رفتیم !!
 امشبم اگه خدا بخواد میرم همونجا . حالا ببینیم قسمت چیه .
جالب بود مسجد پر بود از دخترائی که همه گل و گردن و یقه و مو و همه زار و زندگیشون ول بود و چه تیپ و قیافه هائی داشتند !!!!! اینجور موقعها می مونم که باید بگیم خدایا شکرت که علیرغم این تیپ و قیافه ، اقلا به تو اعتقاد دارند ؟ یا باید حرص بخوریم که ای بابا اینجا مسجده . حرمت داره . قیافتو درست کن و بیا تو ؟
نمی دونم والا . خدا خودش می دونه و بنده هاش . فضولیش به ما نیومده لابد !!!

از احیا که برگشتم دیگه نخوابیدم تا ساعت 11 دیشب . یعنی یه چیزی حدود 30 ساعت بیدار بودم . دیروز دم افطار رفتم پائین نشستم رو مبل داشتم تلویزیون تماشا می کردم که یهو نفهمیدم چی شد ؟
فقط دیدم مامان هراسون ایستاده بالا سرم هی میگه : بهار چته ؟ نکنه غش کردی ؟ گفتم نه بابا یه دقیقه خوابم برد . خیلی خسته بودم ولی خوب خوابم نمی برد . دیگه ساعت 10 که شد طاها رو برداشتم بردم بالا که ازم جدا نمی شد بعدم سعی کردم بخوابم . ولی مگه می ذاشت این آتیش پاره ؟ از سر و کولم بالا می رفت !!!
دیگه طرفای 11 بود که به بدبختی خوابم برد تا 5 .
با اینکه دیشب خوب خوابیدم ولی بدنم هنوز خیلی ضعف داره . صبح اول رفتم درآمد ، پرونده هامو دیدم بعد برگشتم بایگانی . پتو رو پهن کردم پشت میز و خوابیدم . بیهوش شدما . اینقدر حال داد این نیم ساعت . بعدم که پا شدیم و یه کم کار کردیم و بعد با مینا اومدیم خونه و حالا هم که در خدمت شما هستیم .
عجب ماه رمضونی بود امسال !!! خیلی جالب بودو البته با سوز و حال . امیدوارم که تا آخرش همین طور خوب بگذره . امشب دیگه آخرین شب قدره .
خدا می دونه سال دیگه زنده باشیم یا نه ؟ آقا پارسال بود ، امسال نیست ...........
خدا می دونه ما تو چه وضع و روزی باشیم . ولی بهر حال راضی محضم به رضای خدا . 
                      الهی رضا برضاک ، لا معبود سواک .........
طبق معمول همیشه خیلی حرف زدم . پای نوشتن که وسط میادا دیگه نمی فهمم . تخته گاز میرم تا ته . آخه به خاطر اون حافظه کوتاه مدت ضعیفی که زهره خیلی ازش شاکیه ، اگه ننویسم خیلی زود یادم میره . پس باید بنویسم تا همیشه یادگار بمونه .
توکل به خدا . امشب ما رو هم فراموش نکنید .
یا حق .......




موضوع مطلب :