سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
درددل
درباره وبلاگ


طول ناحیه در قالب بزرگتر از حد مجاز
آمار وبلاگ
  • بازدید امروز: 86
  • بازدید دیروز: 72
  • کل بازدیدها: 193622



سه شنبه 88 آبان 26 :: 11:9 عصر ::  نویسنده : بهار

سلام . همینه دیگه آدم که از کامپیوتر جدید ذوق زده شده هی میاد آپ می کنه !!!!!!! پس اعتراض وارد نیست .
امروز روز پر دعوائی بود که البته تشعشعاتش از دیروز شروع شد . اول باید یه کم توضیح بدم . زهرا ، مسئول آمار ما ، با وجود دو تا بچه و 33 یا 34 سال سن ، یه رفتار فوق العاده بچگانه و بی خردانه داره . فوق العاده حساس ، پر توقع ، غیر منطقی و .......
نه اینکه من بگم همه همین نظر رو دارند و بیشتر از همه ما بچه های بایگانی باید از دستش حرص بخوریم !!!!!!!!
یه موردش دیروز . رحیمی صبح به من زنگ زد گفت دکتر گفته من نباید همراهتون بیام بازدید کاشانی . تو با بچه های بایگانی برو . منم زنگ زدم بایگانی ، زهرا گوشی رو برداشت منم چیزی بهش نگفتم . آخه ربطی به اون نداشت . به جاش به کبری گفتم که به بقیه بچه ها هم بگه !!!!! زهرا ناراحت شده بود که چرا به من نگفته ؟
من عادت ندارم به حرفای خاله زنکی اهمیت بدم !!!!!! حوصله این حرف و حدیثای مسخره رو ندارم . واسه همین اهمیت ندادم .
بعد خودش زنگ زد گفت منم باید برم حکمم رو از بیمارستان کاشانی بگیرم منم با خودتون ببرید . گفتم باشه . هر وقت خواستیم بریم تو هم بیا .
با بچه ها قرار گذاشتیم بعد نماز بریم که دیگه برنگردیم بایگانی . هی زهرا گفت زودتر بریم من گفتم نه بعد نماز میریم . بعد دیدم مینا بهم گفت که زهرا گفته ازت بپرسم که اونو می رسونی سه راه سیمین که بره خونشون بعد برید کاشانی ؟؟؟
منم گفتم نه چون مسیرها هیچ ربطی به هم ندارند . خیلی هم از هم دورند . مینا جواب من رو به زهرا نگفته بود . اونم اذان که شد رفت سلف و به من گفت هر وقت راه افتادی به من تک بزن تا بیام دم در . گفتم باشه . نمازم رو خوندم و آماده رفتن شدم .
به پل بزرگمهر که رسیدیم بهش گفتم اینجا پیاده میشی یا انقلاب ؟ گفت مگه منو نمی رسونی ؟ گفتم نه چون خیلی دیر میشه . باد و بق کرد و گفت : اگه میخواستم اینجا پیاده شم که با تاکسی می یومدم !!!!!!!!
خانم فکر کرده بود بنده آژانسشونم !!! البته اگه مسیرم بهش می خورد حتما تا یه جائی می رسوندمش ولی تو اون ترافیک و با توجه به اینکه دیر هم شده بود نمی تونستم . میخوام فقط توقعات بیجا رو ببینیدا !!!!!!!!
خلاصه خانم بهشون برخورد و با اخم و تخم و بد اخلاقی از ماشین پیاده شد . منم اهمیت ندادم ولی می دونستم فردا که برم باد و بقش هواست !!!!!!!!
امروز صبح که رفتم تو  جواب سلام رو سربالا داد . منم محل نذاشتم . وقتی میخاستم برم درآمد وسط سالن گفتم : امروز کمیته مدارک  پزشکیه ساعت 9 . هر کی میخواد بیاد . بعدشم گفتم البته بیشتر جنبه جلسه داره تا کمیته ولی شمسی تو حتما بیا . چون جلسه به شمسی مربوط میشد . منم به عنوان دبیر کمیته باید تعیین می کردم کی بیاد . جلسه هیچ ربطی به زهرا نداشت . با این حال فقط محض احترام گفتم که بدونه !!!!!
ما رفتیم جلسه . دکتر اشرفی که کلی مسخره بازی درآورد بماند . ولی یهو بعد از جلسه که قرار شد با دکتر بریم بایگانی بالا رو ببینیم دویده اومده به دکتر میگه : آقای دکتر کسی به من نگفت بیام جلسه !!!!!!
آقا منو بگیر یهو جوش آوردم . سرش داد زدم : مگه من وسط سالن نگفتم کمیته است ؟ انتظار داشتی کارت دعوت واست بفرستم ؟؟؟؟؟
خودم اعصابم از دستش خرد بود دلم می خواست حالشو بگیرم . دیونه کرده همه رو . با هیچ کس نمی سازه . نخود هر آش هست . باور کن دیگه همه ازش خسته شدند . اصلا انگار حال طبیعی نداره !!!!!!!
بیچاره شوهر و بچه هاش !!!!! خلاصه از اونجا گفت تا رفتیم بایگانی بالا و برگشتیم و هی وسط سالن پذیرش داد می زد . همه مردم داشتند نگاه می کردند . هر چی میگم آروم حرف بزن زشته مگه به خرجش میره . خلاصه کلی حرص خوردم از دستش .
این قضیه واسه گریه زاری یه ماهش بسه !!!!!!!! اینقدر خودشو اذیت می کنه که نگو .
بخدا دلم به حال بی عقلیاش می سوزه . این رفتارا واسه من هیچ اهمیتی نداره . چون من بیشتر از اینکه به رفتار نگاه کنم به منش و شخصیت فرد نگاه می کنم . وقتی می بینم که این آدم اینجوریه دیگه رفتاراش واسم مهم نیست . بجاش خدا رو شکر می کنم که من مثل اون نیستم . اگر چه یه کم بی تجربه و شیطونم ولی خدا خیلی کمکم کرده که تا یه حدی عاقلانه رفتار کنم .
خلاصه اینم از جریان امروز . وای اینقدر خندیدیم . بیچاره رحیمی از دست زهرا دیونه شده !!!!!! بعد نهار دیدیمش کلی خندید و بعدم گفت حالا فردا نمیاد !!!!!!!!
اتفاقا حدسش درست بود چون زهرا بلافاصله برگ مرخصی خواسته بود و رفته بود .
خدا عقل رو از هیچ بنده ایش نگیره که خیلی چیز خوبیه !!!!!!!
امروز با رئیس حسابداری و مسئول درآمد و کارشناس بیمه هم جلسه داشتیم .
راستی یادم رفت بگم امروز آقای ... هم اومده بود بیمارستان . اونم با چه تیپی !!!!!!! مردیم از خنده با حاج علی !!!!!!!
یه کلاه گذاشته بود سرش که نمی دونم اسمش چی بود با یه هنس فری گوشی تو گوشش بوی ادکلنش هم که سالن رو برداشته بود !!!!!!!! 
منم که انگار نه انگار دیدمش !!!!! جواب سلام خشک و کوتاه . حالشو گرفتم طبق معمول !!!
آهان بذار اتوبان صبح رو هم بگم !!
آقا امروز صبح از اول اتوبان با یه رنوئی کل انداختم تا بریدگی سلمان فارسی . خدائیش حال کردم . بهم راه نداد منم حالشو گرفتم . رفتم جلوش و بعد خودشو کشت سبقت بگیره نذاشتم !!!
دیونش کردم !!!!!!!! ولی بعد مجبور شدم برم اونم واسم دست تکون داد . منم از رو نرفتم و واسش دست تکون دادم . رنو رو چه به 206 آخه  !!!!!!!!
نمی دونم چرا از سرعت و سبقت و کل انداختن خوشم میاد !!!!!!! یه نوع مرضه ها !! خدا شفا بده !!!!!!
خوب دیگه . اگرچه نوشتنیها زیاده ولی حس نوشتن نیست . یعنی دستم درد گرفت .
بقیه باشه واسه بعد ............
فعلا بای .






موضوع مطلب :