• وبلاگ : درددل
  • يادداشت : مرده اي که زنده شد ......
  • نظرات : 1 خصوصي ، 4 عمومي
  • تسبیح دیجیتال

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     


    يادمه موقعي که شوهر عمه م فوت شدن وقتي که ديگه آمبولانسيه هم رفت و داشتيم روو به قبله مي خوابونديمشون يهو دخترعموم گفت دارن نفس ميکشن...............يه لحظه همه فکر کرديم راست رلستي نفس مي کشن...اما..............................

    پاسخ

    واسه آدماي عزيز و خوب اين لحظه ها خيلي دوست داشتني و آرزو کردنيه ولي خوب واسه يه معتاد بي خاصيت ...شوهر عمع خدا بيامرز منم قلب دردي بود چند بار ايست قلبي کرده بود و برده بودنش سردخونه ولي بعد خودش زده بود به در سردخونه که بابا من زندم يخ زدم بياريدم بيرون ولي عزرائيل از اون پرروتر بود و بالاخره جونشو گرفت . تا يکي دو ساعتم دم در سردخونه کشيک دادند ببينند دوباره زنده ميشه يا نه ولي خوب اين بار ديگه جون سالم به در نبرد