سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
درددل
درباره وبلاگ


طول ناحیه در قالب بزرگتر از حد مجاز
آمار وبلاگ
  • بازدید امروز: 52
  • بازدید دیروز: 72
  • کل بازدیدها: 193588



یکشنبه 90 شهریور 20 :: 9:50 عصر ::  نویسنده : بهار

سلام . چون بابک با کامی کار داره مجبورم خیلی مختصر و مفید بنویسم .
امروز تو اتاقم نشسته بودم که یهو دیدم یه مرد جوون با هول و استرس خیلی زیاد و سراسیمه اومد تو اتاق و هی می گفت :
دفتر .... دفتر کجاست ؟ جوونم 23 سالشه . رفتیم از سردخونه تحویل بگیریم حالا انگار نفس می کشه . چیکار کنم چیکار کنم ؟؟؟؟
و هی دور و بر خودش می پلکید و حال خودش رو نمی فهمید . راستش منم نمی دونستم چی بگم بهش گفتم سریع برو اورژانس بهشون بگو ببین چی میگن ؟
راه اورژانس رو بهش نشون دادم و داشت می دوید که یه پرستار توی راه دید . منم زنگ زدم به سوپروایزر دیدم خودش داره پشت گوشی با یکی دیگه حرف می زنه و میگه
برید ببینید چه خبره ؟
بعد که منم بهش گفتم گفت که :
یه جوون معتاد 23 ساله است که کنار خیابون پیداش کردند که در اثر مصرف شیشه سنکوپ کرده !!!!!!!!!
توی اون لحظه نمی دونستم بگم خدا کنه زنده بمونه یا نه ؟
هر چند که جنازه رو بردند اورژانس و دیده بودند که نه بابا این مرده بدجوری هم مرده !!!!!!!!! می گفتند سیاه سیاه بوده .
اون پرستاره اولی هم می گفت اینا احتمالا وقتی می خواستند جنازه رو از توی سردخونه بذارن رو برانکارد بخاطر ضربه ای که وارد شده آب دهنش اومده بیرون و اینا فکر کردند که نفس می کشه .
یه مرد جوون دیگه هم که مشکی پوشیده بود سر برانکارد رو گرفته بود و بعد از اینکه اورژانس ناامیدش کرده بود داشت به یکی می گفت : دامادمونه !!!!!!!
نمی دونم آدم به خانواده های اینا چی بگه که دختر مردم رو به این خیال واهی که :
شاید اگه زن بگیره سرش به سنگ بخوره
بیچاره و دربه در می کنند .
خدایا ...........
اعتیاد بلای خانمان سوزیه . هیچ خانواده ای رو گریبانگیر این درد نکن و اونائی هم که گرفتارند نجات بده .
آمین ........




موضوع مطلب :