• وبلاگ : درددل
  • يادداشت : من دارم ...........
  • نظرات : 2 خصوصي ، 17 عمومي
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    بهلههههههههه ! حقته ! بي انصاف، اون همه پيام هاي با احساس و ذوق و... (10 صفحه اي) نوشتم! چنان زدي توي برجک احساساتم که به فنا رفتم! اونوقت ميگه "حالا من بي احساسم؟؟؟؟؟!" نه عمه ي من بي احساسه!!!
    راستي باران گفت حالت خوب نبوده امروز ... الهي بگردم ...
    ديگه اين چيزا هست و الا اين همه خدا برکت و نيکي به سر مادرها نمي ريخت و وعده ي بخشش گناهانشون و هزار و يک جور وعده ي ديگه نميداد. بدون ناراحتي و درد که لطفي نداره . بذار يه چند وقت ديگه که تکون هاشو و وجوديتش رو احساس کني چنان مهر و لذتي به دلت بشينه که نمي دوني . (همچين ميگم انگار 10 تا بچه دارم! ولي به جون خودم راست ميگم واقعا اون احساس رو با تمام سختي ها و دردهاش حس مي کنم اما به وعده هاي بزرگ خدا مي ارزه )
    از خدا سلامتي هر 3تاتون رو مي خوام... آمين
    پاسخ

    سلام . خوب چه کنم عزيزم . هر کس يه جوره . قبول دارم بي احساسم ولي خوب از کوزه همان برون تراود که دراوست . راستي بهار رو ديدي ؟ به سلامتي . حالم خدا رو شکر خيلي بد نميشه البته تا امروز ولي اون روز حالم خيلي بد بود از صبح . واسه همين چيزاست از بارداري وحشت دارم تو که نديدي مامان و خواهرم تو اين دوران چه حال و روزي داشتند ..... ولي به قول تو به برکاتش مي ارزه ديگه . توکل به خدا . امروزم نتونستم واسه دعا تو مسجد بمونم اومدم خونه . کلي دلم سوزيد .....