• وبلاگ : درددل
  • يادداشت : چقدر دلم زيارت ميخاد ......
  • نظرات : 3 خصوصي ، 16 عمومي
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    چون من هم 50 درصد اوقات درد تو رو دارم الان هيچي نمي تونم بگم ( به خصوص در مورد آقايون) اين چند روزه که توي فاز افسردگي هم هستم که ديگه اصلا برام جاي اظهار نظر نمي ذاره...
    باز تو مجردي رو بيشتر تجربه کردي ... من يادم نمياد هيچوقت کاملا مستقل بوده باشم ! موقعي که وقت استقلالم نزديک شد ازدواج کردم.
    شايد واسه همينه که تحمل مي کنم .
    تو هم سعي کن ديگه اينقدر به خوب و بد گذشته فکر نکني ... امروز رو زندگي کن ...
    الان از نظر روحي و جسمي موقعيتت اونطوري نيست که بشيني به اين چيزا فکر کني ... مخصوصا چند روز اول بعد از زايمان اين ناراحتي هاي روحي بيشتر ميشه و اکثرا افسردگي سراغشون مياد... در نتيجه خودت رو قوي تر از اين نشون بده و سعي کن کنترل افکار و ذهنت دست خودت باشه ...
    مي دوني من هم يه جورايي روحياتم شبيه تو هست ولي سعي مي کنم کنترلش رو دستم بگيرم . يه چند روزي هست که شديدا افسرده هستم اما نمي ذارم به من غلبه کنه حالا هر جور که شده ...
    امروز استاد داشت آمار بچه هاي متأهل رو مي گرفت . توي گروه ما 3 تا پسر هستن که 2 تاشون متأهل شدن . استاد برگشت به اون يکي پسر مجردمون گفت : پس فقط تو عقب موندي ؟ ... پسره هم جواب داد : تا باشه از اين عقب افتادگي ها باشه ...
    راستش من هيچ نظري راجع به اين موضوع ندارم . ازدواج واسه من فوايد زيادي داشت خوب البته محدوديت ها و مشکلاتش هم کم نبود ولي خوب آخرش که چي ؟! آدم نمي تونه تمام عمرش رو مجرد بمونه ! يه روز ميرسه که دير شده و از کرده خود پشيمون اونوقت ديگه جايي واسه ازدواج نيست...
    به نظرم طول دادنش هم بي فايده هست .
    پاسخ

    همه حرفا رو قبول دارم منم خيلي سعي مي کنم ولي سعي من بيشتر درونيه تا بيروني يعني دلم يه چيزي ميگه زبونم عکسش رو . باور کن تا همين الان براي اين زندگي خيلي تلاش کردم تلاشائي که جز خدا کسي ازش خبردار نيست ولي بعضي اوقات ديگه کم ميارم . آدميزاده حد تحملش يه اندازه خاصه خوب . وقتي هم کم ميارم نمي تونم تو خودم بريزم اگه تنها باشم با گريه خودمو سبک مي کنم و اگه نه با نوشتن .