• وبلاگ : درددل
  • يادداشت : همزمان با عيد عمه هم شدم ........
  • نظرات : 1 خصوصي ، 15 عمومي
  • ساعت دماسنج

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     


    سلاملکم، احوال شما؟ خوبين؟ آقا بابک خوبن؟ وانياي خاله خوبه؟ (مثه اينا که تا يکساعت پيش باهم نبودناااااااااا)

    اولآ که چشمتون روشن و عمه شدنتون مبارک...آخي علي هم بابا شد...بهش نمياد يه جورايي

    بعدشم اينکه بچه به اين دسته گلي..ماهي..آرووووووومي..چي ميگي تو بيخودي؟ هي خودت و آقا بابک نشکونش ميگيرين خب اينم گريه ميکنه

    اين :
    بعدشم اين:
    با اين :
    اينم خوبه:
    در نهايت هم کههههههههههههه

    حالا گذشته از شوخي بازم از اينکارا بکن...يا شيرش رو بده که بدونيم سير هست و بيارش خونه مون خودتم برو يه جايي که نباشي
    يا حالا که ديگه ماه رمضون هم تموم شد ، عصرا بريم بيرون و اينا...

    تازه خنده دار بود وقتي آوردمش خونه مامان داشتن تلفني با مهناز ميحرفيدن ، وقتي ديدنش کلآ يادشون رفت داشتن حرف ميزدن .. شروع کردن به ذوقيدن و قربون صدقه رفتن..مهنازم مونده بود اونور که چي شده

    کلآ خوش گذشت...

    پاسخ

    مسلمه با من بودن بهت خوش مي گذره !!!!!! ولي اره واقعا خوش گذشت . خدا رو شکر تا صبحم خوابيد اذيت نکرد فقط من گهواره اش رو گذاشتم پيش بابک که تا گريه کرد تکونش بده خودمم اومدم روي تخت تا صبح خوابيدم واسه نمازم بابک ديگه به ضرب مشت و لگد بيدارم کرد !!!!!! ظهرم رفتيم ديدن امانج بيچاره حالش خيلي بد بود اه که من از سزارين متنفرم و خيلي خوشحالم وخدا رو شاکر که سزارين نشدم . واسه عصرا خيلي نمي تونم برنامه ريزي کنم چون بابک خونه است ولي صبحها اگه جنابعالي از خواب ناز بيدار شين ميشه بعضي روزا رفت بيرون !!!!زهره نامرد به منم بگو اين شکلکها کجان من که نمي بينم !!!!!!!!!