• وبلاگ : درددل
  • يادداشت : بازنويسي خاطره پاک شده ..........
  • نظرات : 0 خصوصي ، 11 عمومي
  • ساعت دماسنج

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     

    سلام عرض شد ...

    به به!بهااااااااااار اين كارا چيه ميكني خب؟من بودم كه از ترس سكته كرده بودم ... ييهو يه چيزي خالي شه رو سر آدم ...

    آهاااااااااان اونوقت آقا بابك بود كه داشت چاق ميشد و تو بهشون ميرسي و اينا ... مادر جان تو نرسيده چاق شدي

    خب بابك خان من اين همه هواداريتونو كردم حالا كي بهارو ميارين قم؟ من دلم براش به ريييييييزه شده!فقط جان من باز پانشيد اربعين وتعطيلي و اينا بيايد!قم همينجوريش جا برا گشتن نداره واي به حال تعطيلياش!تاااااااااااازه من حاليم نيس يه جوري بيايد كه يه عالمه باهم باشيم!باز نگيد سركار و ازاين جور چيزا!اونوفعه ديدين كه آه من چه كرد؟

    زهره جون قربونت من كه همه ش دارم آتيش ميسوزونم! من به بهار هشدار داده بودم كه اگه منو زهره يه جا باهم باشيم هي جرقه ميديم احتمال آتيش سوزي هست خودش جدي نگرفت!

    بهار بده بستونه مگه؟پس اگه اينطوره اول تو دعا كن من حاجتمو بگيرم بعد اگه دعات مستجاب شد منم برا تو دعا ميكنم!هووم؟

    ولي گذشته از اينا من كه به شخصه هميشه دعاگوت هستم جيگر!همون خدايي كه همه چيو تاالآن بخوبي پيش برده ازاين به بعد هم خودش كارا رو درست ميكنه! فقط اندكي صبر سحرنزديك است ...

    ميگما آقا بابك شمام حرص نخور ... اينبار شما نوشته هاي منو بخون كه ميخكوب شي بهار صداتون كرد نشنويد جواب نديد! نوشابه هاي بهار برا نوشته هام كار دست اعتماد به نفسم داده ديگه!

    خب ديگه بنظرم طومار نويسي بسه!بهار من حاليم نيستا!يعني چي اگه وقت كردم جواب ميدم؟بايد تك تك كامات منو جواب بدي!گفته بااااااااشم

    نميدونم چرا من باهركي دوست ميشم زودي بختش وا ميشه!اون ازفائزه كه بعد يه سال دوستي بامن ازدواج كرد اينم از تو6ماه نگذشته شوهر كردي!!!زهره جون تو راهم بزودي شوهر ميدم فقط من موندم عجبا من دوست به اين خوبي،بخت باز كن(بر وزن در باز كن) چرا بعد ازدواج اين دوستان ديگه كمتر تحويل ميگيرن!اگه من نبودم كه ترشيده بوديد!!!! به شوهر فائزه كه رسما ميگم هوو جان!آقا بابك گفتم حواستون باشه!بهله

    ديگه هم برم بخوابم احتمالا

    پاسخ

    سلام خانم خانما . چشم . همه رو جواب خواهم داد . تازه مگه من بدکاري مي کنم ميخام موهاي بابک دربياد و پرپشت بشه ؟ خوب واسه من که نيست بخاطر خودشه . تازه خودش مي دونه چرا اين کار رو کردم !!!!!!! بگم ؟؟؟؟؟؟ نه حالا چون گناه داره نمي گم چرا !!! راستشو بخاي زينت دلم ميخاد اون چند روز تعطيلي 22 بهمن رو با بابک با هم بريم شمال . ولي نمي دونم شدنيه يا نه ؟
    امروز همکارام خيلي بهم توصيه کردند تا عقديم يه سفر شمال بريم که خيلي خاطره انگيزه . حالا دعا کن بشه توي راه ميشه دوباره يه سري هم به تو بزنيم .