• وبلاگ : درددل
  • يادداشت : خاطرات پراکنده .......
  • نظرات : 0 خصوصي ، 23 عمومي
  • آموزش پیرایش مردانه اورجینال

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     

    سلام عرض شد ....

    بهار به جاااان خودم همه ش اومدم كامنت بنويسم اما حالم دست خودم نبود گفتم الآن سرد وبي روح مينويسم حال تو راهم ميگيرم!

    واااااااااي ماهگردتون مبارك باشه ... ببخشبد پس كو شيريني ما؟هووم؟

    من كه آخرش فهميدم كجاي كوه صف بود!!! هم برا جا پارك صف بود(ميگي نه خودت بگو چند نفر برا پارك كردن علي معطل واستاده بودين؟اگه صف نيس پس چيه؟) هم بعد مغازه و خريد پيراشكي صفهست جهت دو در نمودنش

    حيف من نبودما ... واااااااااااااي چه خوش ميگذره ... آقا بابك درسته كار بدي كردنا اما اين جور يواشكي خوردنا آي مي چسبه ... بخصوص اگه صاحبشم برگرده و آدم ندونه چيكار كنه! هم چي گوشت ميشه به تن آدم! ميگيد نه امتحان كنيد ...

    اين همون اوركت نوئه س؟ خب بهار جان دوس دارن اينطوري بپوشن برو برا ماهگرد ازدواج يكي ديگه هم براشون بخر ...(خب آخه اينجا در ملا عام من چي بگم؟هااااااااان؟)

    بهار فردا بالاخره آزمون رانندگي دارم ... دعا كن ... بدوني بهار نه راهنماميزنم نه ميتونم آروم برم تازه همه ش هم لايي ميكشم!

    حالا آقا بابك اگه مايليد من بهارو نصيحت كنم؟

    اونوقت من باتوجه به توضيحات آقا بابك نفهميدم بهار رفته بود خواستگاري يا آقا بابك؟ چون اين پروانه هه كه يه چي غير اونچه كه ماشنيديم ميگه

    بعدم آقا بابك پروانه دختره ها!نميشه كه شما باشي!

    فعلا هم همينا!بهار دعا كن آدم شم بشينم درس بخونم! دعام كن كلا .... حال من دست خودم نيس ....