سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
درددل
درباره وبلاگ


طول ناحیه در قالب بزرگتر از حد مجاز
آمار وبلاگ
  • بازدید امروز: 12
  • بازدید دیروز: 89
  • کل بازدیدها: 193868



چهارشنبه 91 شهریور 1 :: 5:32 عصر ::  نویسنده : بهار

سلام . احوال شما چطوره ؟ ممنون بابت تبریکات عمه شدنم . هنوزم فرصت نشده عکسش رو بذارم ولی می ذارم ........
خوب حالا امروز اومدم از یه مسافرت دو روزه البته یه روز و نصفی بنویسم .

گفته بودم دلم میخواد اولین مسافرت وانیا یه سفر زیارتی باشه و بیشتر دلم می خواست ببرمش مشهد ولی خوب فعلا واسه مشهد شرایطمون جور نبود واسه همین دلم می خواست برم قم . چند وقتی بود فکرش تو سرم بود تا اینکه قبل عید فطر به بابک گفتم میای یه سر بریم قم و بیایم ؟؟ بابک هم که خدا وکیلی خیلی خوش سفره و عاشق تصمیم ها و کارای یه دفعه ای و بی برنامه ریزی گفت حالا بذار ببینیم چی میشه ؟؟
روز عید که خوب ظهرش خونه خاله ام بودیم و شبش هم وانیا دوباره خیلی ناآرومی کرد و کلافه مون کرده بود .
روز بعدشم که تعطیل بود و قرار بودعصر بریم دیدن آمانج و مبین که رفته بودن خونه بابای آمانج .
شبی که رفتیم پارک دم خونه زهره بابک گفت اگه خواستیم بریم قم به زهره هم بگو بیاد . منم به زهره  گفتم اگه رفتنی شدیم میای ؟؟
اولش گفت نه و چطوری بیام و آخه یه جوریه و خلاصه از این حرفا .......

روز دوشنبه ساعت 11 بود یه یهو بابک گفت : مگه نمی خواستی بری قم ؟؟؟ گفتم حالا ؟؟ دیگه به ظهر می خوره . شب رو چکار کنیم ؟؟ گفت یه کاریش می کنیم پاشو وسایل رو جمع کن به زهره هم زنگ بزن آماده شید بریم .
زنگ زدم به زهره گفتم آماده شو اونم از مامانش اجازه گرفت و بعدشم با انگشتاش استخاره کرد که بد اومد !!!!!!! ولی بعد قرار شد بیاد ( البته با تهدیدات من !!!! )

جالب اینجا بود که سال 87 که من 206 خریدم هی من و زهره به خانواده هامون گفتیم بذارید با هم یه قم بریم و برگردیم ولی هر دو خانواده مخالفت کردن که چطوری دوتائی برید قم اونم بدون مرد تو جاده نه نمیشه !!!
بابای منم گفت : خودم می برمتون که هنوزم داره منو می بره !!!!!!
خلاصه که نذاشتن بریم . حالا که قرار بود من و بابک با زهره بریم مامان زهره گفته بودن : حالا اگه خودتون دو تا بودین ............. !!!!!!!!!

حالا دیگه شما قضاوت کنید .......

خلاصه دیگه با 100تا جابجا شدن اس ام اس واسه برداشتن وسایل و چند بار تلفنی حرف زدن و اینا ساعت 2/45 از پمپ بنزین اصفهان به سمت قم حرکت کردیم . قرار هم شد به هیچ کدوم از رفقای قمی خبر ندیم تا هم غافل گیر بشن و هم نتونن هیچ تدارکی ببینن .
علتشم اینه که قم یه جای زیارتیه ممکنه ادم سالی یکی دوبار بخواد بره نمیشه که هربار مزاحم این و اون باشه . این طوری خود آدم هم راحت تره و احساس معذب بودن نداره .

خلاصه اواسط راه بودیم که من به بهار خبر دادم داریم میایم ولی نگفتم زهره هم هست و زهره به زینت اس داد که بهار اینا دارن میان قم ولی نگفت خودشم هست !!!!!!!!
ساعت 7 بود رسیدیم قم ..........

خوب قرار بود این سفرنامه رو زهره بنویسه من تا همین جاش رو نوشتم ولی چون زهره کامل تر و بهتر و مصورتر می نویسه بقیه رو تو وبلاگ زهزه ( گل سرخ ) بخونید .........

در کل مسافرت مختصر ، مفید و خوبی بود هر چند یه جاهائی خیلی زهره رو اذیت کردیم ولی خوب پیش میاد دیگه . به ما که خوش گذشت .
خیلی خوشحال شدم که بهار و خواهرش و نازنین زینت کوچولوی ناز و زینت و مادرش و امیررضا کوچولو رو دیدیم.

بعد از زیارت حضرت معصومه (س) و جمکران این دیدار خیلی خوب و دلنشین بود و آخرش زینت و خانوادش حسابی شرمنده مون کردن و تو بهترین فست فودی شهرشون ( رستوران شهر ما ) به شام دعوتمون کردن .

دستشون درد نکنه انشالا بتونیم جبران کنیم ......

خوب دیگه بهتره سفرنامه زهره رو بخونید هر چند هنوز کامل و نوشته نشده ولی به زودی نوشته خواهد شد .......




موضوع مطلب :