درددل آخرین مطالب آرشیو وبلاگ
پیوندهای روزانه پیوندها آمار وبلاگ
سلام . خیلی ازحرفها رو آدم میتونه درقالب عکس بزنه . این مدت من خیلی نتونستم بنویسم . ولی اگه عکساشو بذارم دیگه هیچ وقت از یادم نمیره . واسه همین عکساشو میذارم تا اقلا واسه خودم موندگار بشه . ( البته یه توضیح کوتاه بابت هر کدوم میدم ) قبلش هم بگم چون زهره همیشه در دسترس من نیست که با گوشیش بعکسم و کیفیت دوربین گوشی خودمم در حد المپیک افتضاحه ، قبلا بابت بی کیفیت بودن عکسها میعذر خواهم . شما به کیفیت عالی خودتون ببخشید و دعا کنید خدا به این مفلس یه پولی بده تا برم یه گوشی مدل بالا مثل خودم بخرم !!!!!!
خوب اول از همه : این عکس مربوط میشه به سیستم جدیدی که خریدم . ( ندید بدید یه ... خرید ) ولی خدائیش در حد تیم ملی حال دارم می کنم باهاش !!
این عکس بسیار زیبا و جذاب رو که مشاهده می فرمائید مربوط میشه به غذائی که بنده اون شب طی عملیاتی حیرت انگیز و غیر قابل باور در حد المپیک با بعضی دوستان و با حضور سرکار زهره خانم تهیه و تدارک دیدم . اینم بگم که کار هیشکی به اورژانس نکشید همه هم مراقب انگشتاشون بودند به شدت !!!!
این عروسک پت رو دائیم تو مشهد واسه طاها خریده بود . اون گلها رو هم بنده به مناسبت برگشت مامان اینا از مشهد تو فرودگاه خریدم . 2 تا رز واسه مامان و عماد یه مریم واسه مریم .
این عکس متعلق است به سوغاتی بنده از طرف مریم و عماد از مشهد . خیلی هم بم میومد . دلتون بسوزه .
و این یکی سوغاتی مامانی جونمه از مشهد . الانم تنمه . خیلی هم دوسش دارم . البته عکس هیچ کدوم از این لباسا به قشنگی خودشون نیست .
این عکس هم مال شب تولد طاهاست که خدا خفش نکنه که همه رو با شیطنتاش دیونه کرده . صورت منم آنچنان زخم کرده با ناخناش که نگو و نپرس .
این عکس هم متعلق به ورودی درب مسجد بیمارستانه که من خیلی دوسش دارم . چراشم نمی دونم .
این یکی هم باغچه جلوی درب مسجده که این یکی رو دیگه از درب ورودی بیشتر دوست دارم . چراشم دوباره نی دونم .
الانم می دونم که زهره بلافاصله می نویسه : چرا این عکسا دوباره کش اومدند ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
به قول زهره بعد نوشت : امروز ماشین نداشتم . مریم با ماشین خودشون رفته بود دانشگاه ، ماشین منو عماد برد سامون واسه مراسم سوم دائیش . بعد حدود یکسال،امروز با سرویس رفتم سرکار . همکارا هم کلی تعجب کردند هم متلک بارونمون کردند : و کلی چیزای دیگه . خوب دیگه . کم کم بگیرم بخوابم . صبح باید بعضیا رو بیدار کنم . خودم خواب نمونم خوبه !!!!!!! موضوع مطلب : سه شنبه 88 آبان 26 :: 11:9 عصر :: نویسنده : بهار
سلام . همینه دیگه آدم که از کامپیوتر جدید ذوق زده شده هی میاد آپ می کنه !!!!!!! پس اعتراض وارد نیست . موضوع مطلب : دوشنبه 88 آبان 25 :: 10:45 عصر :: نویسنده : بهار
سلام . این دفعه واقعا سلام . مبارک باشه مبارک باشه . کامپیوتر جدیدم رو میگم !!!!!!! اگه شمسی بره نمی دونم باید چکار کنم ؟ نمی تونم دوجا رو با هم اداره کنم . رسیدگی پرونده های درآمد و کدگذاری پرونده های بایگانی !!! تازه ارباب رجوع ها هم هستند . من رفتم آقا بای بای . موضوع مطلب : سه شنبه 88 آبان 19 :: 11:25 عصر :: نویسنده : بهار
سلام اینقدر خستم که نمی تونم بنویسم . فعلا همینو بگم که یه امشب من مامان خونه بودم . واااااااااااای مردم به خدا از خستگی . موضوع مطلب : سلام . سلام سلام . وااااااااااااااای که دلم چقدر واسه نوشتن تنگولیده ها . می دونید چقدر وقته اینجا ننوشتم ؟ دیگه داشتم دق می کردم . موضوع مطلب : خوب عکسها رو گذاشتم البته با توضیحات لازم :
سفره عقد ( اون که روی صندلی نشسته و فقط لباسش پیداست بنده هستم . ) حلقه علی کادوی مامان به آمانج سر سفره عقد ساعتهای هدیه ای از کویت سرویس عقد آمانج لحظه رفتن واسه عروس کشون ببخشید تار افتاده ایراد از عکاسشه ( اصلا زهره عکس نگرفته ها !!!!!!! )
سلام . سلام . سلام . حالتون خوبه ؟ ای الحمدلله مام بد نیستیم . پس چطور میشه باور کرد که توئی که خالق اون پدر و مادر به این مهربونی بودی خودت بنده هات رو فقط به خاطر گناهانشون نبخشی و ازشون رو برگردونی .
موضوع مطلب : پنج شنبه 88 آبان 7 :: 2:32 صبح :: نویسنده : بهار
سلام . این بار قصد دارم بدون شرح بنویسم . با عکس متوجه همه چیز خواهید شد !!!!!
اتاق بنده قبل از ورود آقا طه
آقا طه در حال کن فیکون کردن اتاق
اتاق بنده بعد از خروج آقا طه
به قول مریم : اتاق منهدم شده خوب دیگه باید برم . فردا به خاطر عقد علی سرکار نمیرم تا به مامان کمک کنم . البته ارواح شکمم !!!!!! عمرا من اهل کمک باشم ولی سعی خودمو می کنم . برم بخوابم دیگه خیلی دیر شد .
موضوع مطلب : یکشنبه 88 آبان 3 :: 2:29 عصر :: نویسنده : بهار
سلام . احوال شما ؟ هنوز هم کامپیوتر ندارم . خونه مریم اینهام و فقط به خاطر آپ کردن بهشون افتخار دادم !!!!!!! من و شمسی و مینا تصمیم گرفتیم بریم مراسم . با ماشین خودم رفتیم .اما کلی معطل دو تا پسر کرجی شدیم که واسه گرفتن نامه جانبازی پدر یه کدومشون اومده بودند بایگانی . وای که چه تیپ و قیافه هائی داشتند . ابروها نخ ، موها فشن ، خلاصه دیگه !!!!!!!!! من امروز کلاس ایروبیک داشتم . بعد 2 هفته رفتم کلاس . دارم از بدن درد می میرم . خود مربیمون می گفت در اثر تمرینائی که امروز دارم بهتون میدم خودم 2 روز تو خونه خوابیدم ! حالا دیگه خدا باید به داد ما برسه !!!!!!!!! خیلی بررسی می کردیم ببینیم چیه ؟ حتی مامان بهش می گفت تو دانشگاه یه خورده حواستو جمع کن ببین به کسی شک نداری ؟ بازم تحمل کردم هیچی نگفتم . ولی بعد که پشت سر هم تکرار شد به مامان گفتم . من آدم خرافاتی ای نیستم ولی خوب شما جای من !!!!!!! امروز صبح رفتم از عابر بانک بیمارستان ، 200 هزار تومن گرفتم تا بدم بابا واسه قسطای ماشین . گذاشتم تو کیفم و رفتم سر کار . کیفم از خودم جدا نبود . تازه کنار اون پولا یه نیم سکه هم بود !!!!!! نمی گم به جن و این چیزا اعتقاد خاصی دارم ولی خوب آخه یکی بگه : ولی عجالتا بگم که خیلی خوش گذشت . جای همگی خالی بود . خیلی عالی بود . بخصوص اینکه هتل نزدیک حرم بود دیگه خیلی از نگرانیهای سالهای قبل واسه حرم رفتن وجود نداشت . راحت می رفتیم و می اومدیم . فعلا تو این فکرم که واسه تولد امام رضا ( ع ) مضطر رو به روزش کنم . البته اگه فرصت کنم با توجه به اینکه جمعه هم عقد علی رو در پیش داریم !!!!!!!!! خیلی قشنگه آهنگش البته به نظر من . شاید خیلیها نپسندند . جالب اینجا بود که شب قبلش به زهره دلداری می دادم که اشکال نداره . غصه نخور که می خوایم بریم !!!!!!!!!!
موضوع مطلب : |
||