درددل آخرین مطالب آرشیو وبلاگ
پیوندهای روزانه پیوندها آمار وبلاگ
جمعه 90 آبان 20 :: 10:3 عصر :: نویسنده : بهار
سلام . امان از دست این دزدای نامرد . موضوع مطلب : پنج شنبه 90 آبان 19 :: 1:13 عصر :: نویسنده : بهار
سلام . امروز پنجشنبه است و من سرکار نرفتم . بابک هم نرفته . ولی شاید باورتون نشه که از تو خونه نه تنها بیرون نرفتیم بلکه حتی یه کار مثبت و مفید هم انجام ندادیم . ساعت 11 تازه با اجازتون صبحانه میل فرمودیم و بعدشم دیگه علافی و نماز و نت و ......... اینکه اومدم بنویسم واسه اینه که تو دو تا کار بدجور موندم چه کنم : 1- قبل از ازدواجم یعنی سال 86 با مامان و بابام واسه مکه ثبت نام کردیم خوب اون موقع بابک نبود . حالا اسممون دراومده و مثل اون موقع دیگه نمی تونم بابک رو با خودم ببرم . از یه طرف دلم نمیخاد بی اون برم از یه طرف دلم واسه مکه پر می زنه از طرف دیگه اگه الان نرم بعد با کی و چه جوری و کی برم . و از یه طرف دیگه دلم میخاد بچه تو شکمم قبل از دنیا اومدن مشهد رفته مکه هم بره ولی ........ 2- اون همکاره بود که در موردش گفتم چرت و پرت گفته بود . دکتر اشرفی تصمیم گیری در موردش رو به من موکول کرد و منم گفتم با تذکر و اینا آدم نمیشه باید جابجا بشه ولی خوب نمی دونم حالا کار درستی کردم یا نه ؟ خیلی واسطه پیشم فرستادند خیلی . هر کدوم کلی باهام حرف زدند ولی خوب من کوتاه نیومدم . دیروز دکتر دم رفتن منو صدا کرد و گفت : با این پدر..... میخای چکار کنی ؟ خلاصه اینکه این دو موضوع این چند روزه بدجور ذهنم رو مشغول کرده . صبح به حراست اس زدم که امروز که من نیستم دست نگه دارید تا شنبه . میخام برم به دکتر بگم تا لحظه آخر بهش بگن قراره جابجا بشه امیدش که از همه جا ناامید شد بعد من ببخشمش تا هم حالش جا بیاد هم من بخشیده باشمش ولی رحیمی میگه تو کاری نداشته باش و به همه بگو سپردم دست رحیمی ....... یکی از دوستای صمیمیم از دوران دانشگاه کاشان که بعد از فارغ التحصیلی رفته بود انگلیس اومده تهران خونشون . بهش گفتم واسه عید غدیر بیاد اینجا . نمی دونم میاد یا نه ولی خیلی دلم میخاد بیاد . تو دوران عقدم که دیدمش دیگه ندیدمش . دلم خیلی تنگ شده واسش . راستی پیشاپیش عید غدیر مبارک ......... یادتون نره در مورد هر دو موضوع نظراتتون رو بگید که بدجور گیر کردم شاید نظرات شما راهگشا باشه واسم ....... موضوع مطلب : دوشنبه 90 آبان 16 :: 9:35 عصر :: نویسنده : بهار
سلام . حال و احوالتون چطوره ؟ ما رو نمی بینید خوش می گذره ؟ موضوع مطلب : یکشنبه 90 آبان 8 :: 8:56 عصر :: نویسنده : بهار
سلام . حالتون چطوره بچه ها ؟ خوبین انشالا ؟ من دارم مادر میشم .......... نمی دونم چطوری و کی این اتفاق افتاده . اصلا هم الان منتظرش نبودیم ولی غافلگیر شدیم و البته الان هم دیگه شکایتی نداریم . قبل از اینکه بریم مشهد چون می دونستم تاریخ خاله پری دقیقا مصادف با روزیه که ما می رسیم مشهد ( زهی خیال باطل نمی دونستیم که چه خبره !!!!!!! ) از چند روز قبل شروع کردم به خوردن قرص ضدبارداری که اونجا ضدحال نشه و این همه راه رفتم مشهد و بعد خاله پری بیاد و نتونم درست و حسابی زیارت و دعا کنم . تستم مثبت بود ........ آخی فکرشو بکنید اون موقعها که می رفتیم حرم بچه هم بوده زیارت امام رضا رفته . آخی ........ نمی دونم بگم خوشحالم یا ناراحت ؟ اطرافیانم همه خیلی ذوق کردند . خودمم نه اینکه بچه دوست نداشته باشم که همین الان واسه طه می میرم .
موضوع مطلب : جمعه 90 آبان 6 :: 9:40 صبح :: نویسنده : بهار
سلام . خوب هستید ؟ این اولین جمعه ایه که من فرصت کردم این موقع روز بنویسم . چون بابک داره موتورش رو درست می کنه منم وقت کردم بنویسم ضمن اینکه صبح هم ساعت 8:30 بیدار شدیم . ببینید دیگه اند شاهکار بودیم امروز .
شاید در آینده ای نزدیک یه خبری بهتون بدم ولی الان نه . خبری که شاید واستون خوشحال کننده باشه . موضوع مطلب : |
||