سلام
کار کردن تو اين شرايطي که نوشتي با اين آدما خيلي سخته يه اعصاب قوي مي خواد و يه آدمي که کاملا بي خياله
بهار من اگه جاي تو بودم به هر قيمتي بود مي رفتم تو بيمارستان فيض اونجا شايد شرايط بهتر باشه چيه اينجا يه مشت آدم ريختن دورت دارن رو اعصابت رژه مي رن تو بيشتر وقتت تو محل کار مي گذره پس بهتره جايي باشي که آرامشت بيشتر باشه
نه که خيلي وقته تو اين محيط هستي همکارات يه طرز فکر ازت دارن و اگه بخواي خودتو تغيير بدي جور ديگه برداشت مي کنن
ولي وقتي بري محيط جديد ديگه کسي در مقابل تغييراتت جبهه نمي گيره
ايشالا خدا کمکت کنه و بهترين راه رو جلوي پات بذاره
راستي اين متني که منصوره نوشته بود خيلي قشنگ بود واقعا آرامش بخشه
خوندم ولي بس که مامانم هي باهام حرف زد هيچي نفهميدم!!!!!!!! سر فرصت مي خونم
سلام دوست من
من رمز ندارم فکرکنم
اگرم داشتم گمش کردم!
والا من که وقتي اين اعصاب خوردي هاي تو رو مي بينم يا چيزايي که مهناز ميگه از کار کردن بيزار ميشم!!!
يا چرا راه دور بريم...خودم که يه هفته برم دانشگاه روز سوم نشده حتمآ يه دعوا با جامعي (مديرآموزش) دارممشکل هم همينه که ما ميخوايم کارها رو از پايه و اساس درست انجام بديم و بقيه فقط توي اينن که ظاهر کار درست باشه واسه همينم همه ش اعصاب خورديه واسه مون...
حالا به نظر منم يه جلسه کلي با همشون بذاري بد نيس حتي با حضور دکتر اشرفي....
تازه وقتي هم طرفاتو ميشناسي که چه جوري ان سعي کن با پنبه سر ببري...هم کارتو پيش ببر هم لج اونا رو در بيار....
بهار جان خودت مي دوني که متاسفانه اينا نباشه نميه گفت محيط کاري .... من سعي مي کنم تو محيط کار از کسي توقع دوستي نداشته باشم الانم تو فقط به کاري که فکر مي کني درسته بچسب و هيچ توقعي واسه همکاري از اينا نداشته باش مث هميشه مديريتت رو بکن سعي کن يه سر سوزن نه خيلي زياد منعطف تر باشي و کلهم بيخيال حاشه شو ولشون کن هر کار دوس دارن بکنن منظورم حرفاست اوني که بايد بدونه مديرته که مي دونه و نتايج مديريتت رو هم مي بينه بقيه همک چرنديات خاله زنکيه که بين آقايون و خانوما فراوون مي بينيم
به کارت بچسب و زياد اعصاب نذار واسه اين حرفا
موفق باشي خانوم مدير
مطمئنم از پسش برميايي