درددل آخرین مطالب آرشیو وبلاگ
پیوندهای روزانه پیوندها آمار وبلاگ
یکشنبه 89 آذر 7 :: 8:19 عصر :: نویسنده : بهار
سلام . اومدم کامنتامو خوندم و جواب دادم . قصد آپ کردنم نداشتما ولی نمی دونم چرا یهوئی آپیدنم گرفت ؟!!!!!
ولی مگه میشه ؟؟؟ چند دقیقه ای خوبم ولی دوباره میشم همون همون و حتی بدتر .
ایمانی که ایمان نبود ولی خوب دل خوش کنک که بود ...... نمی دونم این همه بی قراری و غم و غصه یهو کجای این دنیا بود که گریبانم رو گرفت ؟؟؟؟؟
وقتی میگم دلم میخواد بمیرم همه میگن اه اه اه ناشکری ؟؟؟؟؟؟؟ ناامیدی ؟؟؟؟؟؟؟؟؟ اونم تو ؟؟؟؟؟؟ ولی هیچ کس جز خود خدا نمی دونه که علتش ناامیدی نیست ......... خستگی از این دنیا و مافیهاست .......... به چی این دنیا دل خوش کنم ؟ دروغاش ؟ هزار چهره و هزار رنگ بودن آدماش ؟ کشتن همدیگه به خاطر همین دنیا ؟ بی چشم و روئی و چشم سفید بودن کسائی که همه چیزت رو واسشون میذاری ؟ مگه نمیگن همه قشنگیا مال اون دنیاست ؟ خوب من دلم میخواد برم اون قشنگیا رو ببینم . مگه زشتیای این دنیا هم دیدن داره ؟ یه جورائی از خودم خسته شدم . از اینکه چراهام تمومی نداره . یه روزی به همه می گفتم اگه حتی یه روزی فهمیدید که توی یه کاری صد در صد اشتباه کردید و دچار مشکل نترسید ......... صورت مساله رو پاک نکنید .......... بجنگید اونم با تمام قوا .......... حالا منم میخوام بجنگم ترسی هم ازش ندارم . می جنگمم ولی یه چیزی رو نمی دونستم که دروغ و بی اعتمادی بلاهای خیلی بزرگی هستند . دلم نمیخواد خیلی حرفا رو بزنم به امام رضا (ع ) یه جورائی قول دادم که زبونم رو کنترل کنم ( هر چند من تو قول شکنی حریف ندارم !!!!!! ) ولی بخدا بعضی چیزا فیل رو هم از ولی می جنگم تنهائی می جنگم . با توکل به خدا و با پشتیبانی اون . اون زندگی ای رو می سازم که آرزوش رو داشتم . اونم واسه خودم . می دونم ممکنه خیلی طول بکشه تا بتونم ضررهام رو جبران کنم . چه روحی چه جسمی و چه مالی . ولی صبر می کنم و مطمئنم که ثمره اش رو می بینم . این قضایائی که توی این یه سال واسه من پیش اومد اگرچه لحظه به لحظه اش رو واسم به اندازه چند سال طولانی و طاقت فرسا کرد ولی درسای خوبی هم بهم داد ...... یاد گرفتم : دیگه تا عمر دارم به حرف کسی اعتماد و تکیه نکنم اینکه خانواده آدم بهترین و محکم ترین پشتوانه هر کس هستند اینکه به ظاهر نگاه نکنم و از همه مهمتر چیزی که خوب می دونستم و بهش عمل نکردم : نخوام تجربه های دیگران رو تجربه کنم !!!!!! می دونم سختیهای خیلی سخت تر از این یه سال پیش رومه ولی این بار دیگه ترسی ندارم . چون با تمام وجودم توکل کردم به خدا و خودم رو سپردم به روزگار......... مطمئنم که خدا تنهام نمیذاره . همیشه وقتی یه چیزی رو از خدا می خواستم که توی فکر و نگاه خودم غیرقابل دسترس بود به خدا می گفتم :
خدایا هر چی به خودم و شرایطم و توانائیهام و دور و برم نگاه می کنم امیدی به رسیدن به این خواسته ام ندارم .........
ولی وقتی به تو و مهربونیت و دانائی و توانائیت و کن فیکونت فکر می کنم دلم قرص میشه که اگه به خیر و صلاحم باشه
پس امیدوارتر از همیشه واسه رسیدن به خواسته هام تلاش می کنم و منتظر معجزه های خدائی می مونم که صابون معجزه های قبلیش زیاد به تنم خورده . خدایا خودت می دونیا ولی دوست دارم به زبون هم بیارم که : خیلیییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی دوست دارم ................. خدایا هم داری منو می بینی هم از نیت قلبیم خبر داری هم صدای دلم رو می شنوی ....... پس کمکم کن الهی و ربی من لی غیرک ........... خدایا همه چیزم رو بگیر ولی ایمان و علاقه ام به خودت رو نگیر اگه یه روزی عشق و علاقه علی ابن ابیطالب که حالا توی سلول سلول بدنم داره بیداد می کنه از دستم بره اون وقت دیگه منی نیست که تو بخوای کمکش کنی خدایا هر چی دارم از تو و ائمه است منو آنی و کمتر از آنی به حال خودم رها نکن کمکم کن بشم اونی که بودم همونی که تو می دونی کدوم رو میگم ......... می دونم واسه کسی مثل من حتی آرزوی یه همچین چیزیم محاله ........ ولی خواستنش از کسی مثل تو که اشکالی نداره به قول قدیمیا : نه تو پیری نه خدا بخیل .......... می دونم تو این مدت از اتفاقاتی که به سرم اومد خیلی به درگاهت نالیدم و شکایت کردم نه از تو از خودم و اشتباهم ولی تو که نادیده گرفتن این چیزا کاری واست نداره نادیده بگیر هر چه از دوست رسد نکوست اگه دوست داری منو تو این سختیا ببینی من شکایتی ندارم ولی من تنهام بدون تو دیگه خیلی تنهاترم تنهام نذار که من هیچ همراهیی رو جز تو نه قبول دارم و نه میخوام خدایا خیلی دوست دارم ......... موضوع مطلب : دوشنبه 89 آذر 1 :: 3:12 عصر :: نویسنده : بهار
سلام به همه دوستای خوب و نازنین و هر کس دیگه ای که این وبلاگ رو میخونه یا می بینه . ما هم وقتی اومدن اونا قطعی شد ویلا رو تحویل دادیم و راه افتادیم به سمت نور .
موضوع مطلب : دوشنبه 89 آبان 10 :: 8:34 عصر :: نویسنده : بهار
سلام . با اینکه الان دیگه تو خونه نت دارم ولی بازم مثل قبل فرصت نوشتن نیست . موضوع مطلب : پنج شنبه 89 آبان 6 :: 3:26 عصر :: نویسنده : بهار
سلام . * پارازیت نوشت : سلاملکم! معرف حضور هستم که؟!! از اولین اثرات حضور بنده هم اینجا ، همانا ترکیدن قالب وبلاگ می باشد که بالاحره بعد از عمری سروسامون گرفت و این شکلی شد.
موضوع مطلب : سه شنبه 89 آبان 4 :: 3:17 عصر :: نویسنده : بهار
سلام سلام سلام . هزار تا سلاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام .
بعد نوشت : موضوع مطلب : چهارشنبه 89 مهر 21 :: 12:48 عصر :: نویسنده : بهار
سلااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام . نت خودم که نه ولی نت بیمارستان فعلا وصله تا کی رو نی دونم ولی بهرحال فعلا می تونم بنویسم . داشتم دق می کردم به خدا . شاید ای دی اس ال خودمون هم وصل بشه چون دیروز از مخابرات زنگولیدند که پورتشون خالی شده حالا بریم ببینیم چی میشه !!!!! اوضاع زندگی ما هم ای شکر خدا بد نیست داره می گذره دیگه . هر چند دوری از دوستان نتی و کلا فضای نت از همه بی خبرم گذاشته ولی خوب به آینده امیدوارم ............ قول نمیدم ولی سعی می کنم به فضای نت برگردم . فعلا هم خیلی نمی تونم بمونم اینجا . فقط تشکر از همه دوستان بخصوص خانمای با شخصیت : زهره و زینت !!!!!!!!!!!!! این فقط یه رازه بین من و زهره و زینت و همه دوستان نتی به جز خواجه حافظ شیرازی !!!!!!!!!! یا حق .......... موضوع مطلب : شنبه 89 شهریور 27 :: 9:22 عصر :: نویسنده : بهار
سلام به رفقای گرام که اگر چه من نیستم ولی اونا و معرفتشون همیشه هست و چقدر خوبه که هستند ......... موضوع مطلب : یکشنبه 89 مرداد 3 :: 1:23 عصر :: نویسنده : بهار
سلام علیکم . ولش کن حوصله اینم ندارم . موضوع مطلب : یکشنبه 89 تیر 27 :: 11:32 صبح :: نویسنده : بهار
سلااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام دوستای عزیز خیلی زحمت کشید خیلی . موضوع مطلب : سه شنبه 89 تیر 8 :: 12:0 عصر :: نویسنده : بهار
سلام . کلی مطلب نوشته بودم در جواب همه دوستان و تعاریف دیگه . همش پرید و آه از نهادم بلند شد ....... بهرحال ممنون از همه دوستان با پیامای دلگرم کنندشون . کارای عروسی داره تقریبا پیش میره هر چند هنوز یکی دو تا مشکل بزرگ حل نشده وجود داره ولی توکل به خدا . انشالا حل میشه . کارت عروسی رو احتمالا زهره میزنه تو وبلاگش . همگی دعوت دارید تشریف بیارید خوشحال میشیم . چون وقت ندارم فعلا مجبورم برم . دعای خیرتون رو بدرقه راهمون کنید . قربان همگی .......... دعا واسمون یادتون نره . راستی من خونه هم احتمالا کامی ندارم دلم نیومد به مینا نه بگم و کامیم رو دنبالم ببرم . باید منتظر بمونم ببینم آقا بابک کی واسمون کامی می خرند . ولی چقدر دلم تنگ همه دوستای نتیه !!!!!!! یه عالمه حرف و درددل نگفته که فقط منتظر بیرون ریختنه ....... دعا کنید همین ...... موضوع مطلب : |
||