درددل آخرین مطالب آرشیو وبلاگ
پیوندهای روزانه پیوندها آمار وبلاگ
یکشنبه 88 آبان 3 :: 2:29 عصر :: نویسنده : بهار
سلام . احوال شما ؟ هنوز هم کامپیوتر ندارم . خونه مریم اینهام و فقط به خاطر آپ کردن بهشون افتخار دادم !!!!!!! من و شمسی و مینا تصمیم گرفتیم بریم مراسم . با ماشین خودم رفتیم .اما کلی معطل دو تا پسر کرجی شدیم که واسه گرفتن نامه جانبازی پدر یه کدومشون اومده بودند بایگانی . وای که چه تیپ و قیافه هائی داشتند . ابروها نخ ، موها فشن ، خلاصه دیگه !!!!!!!!! من امروز کلاس ایروبیک داشتم . بعد 2 هفته رفتم کلاس . دارم از بدن درد می میرم . خود مربیمون می گفت در اثر تمرینائی که امروز دارم بهتون میدم خودم 2 روز تو خونه خوابیدم ! حالا دیگه خدا باید به داد ما برسه !!!!!!!!! خیلی بررسی می کردیم ببینیم چیه ؟ حتی مامان بهش می گفت تو دانشگاه یه خورده حواستو جمع کن ببین به کسی شک نداری ؟ بازم تحمل کردم هیچی نگفتم . ولی بعد که پشت سر هم تکرار شد به مامان گفتم . من آدم خرافاتی ای نیستم ولی خوب شما جای من !!!!!!! امروز صبح رفتم از عابر بانک بیمارستان ، 200 هزار تومن گرفتم تا بدم بابا واسه قسطای ماشین . گذاشتم تو کیفم و رفتم سر کار . کیفم از خودم جدا نبود . تازه کنار اون پولا یه نیم سکه هم بود !!!!!! نمی گم به جن و این چیزا اعتقاد خاصی دارم ولی خوب آخه یکی بگه : ولی عجالتا بگم که خیلی خوش گذشت . جای همگی خالی بود . خیلی عالی بود . بخصوص اینکه هتل نزدیک حرم بود دیگه خیلی از نگرانیهای سالهای قبل واسه حرم رفتن وجود نداشت . راحت می رفتیم و می اومدیم . فعلا تو این فکرم که واسه تولد امام رضا ( ع ) مضطر رو به روزش کنم . البته اگه فرصت کنم با توجه به اینکه جمعه هم عقد علی رو در پیش داریم !!!!!!!!! خیلی قشنگه آهنگش البته به نظر من . شاید خیلیها نپسندند . جالب اینجا بود که شب قبلش به زهره دلداری می دادم که اشکال نداره . غصه نخور که می خوایم بریم !!!!!!!!!!
موضوع مطلب : یکشنبه 88 مهر 19 :: 2:15 عصر :: نویسنده : بهار
سلام دوستان گرامی . بله باید خدمتتون عرض کنم علت اینکه این موقع روز تو خونه هستم و دارم می نویسم اینه که :
ساعت 11:54 شب : گذراند !!!!!!! موضوع مطلب : سه شنبه 88 مهر 14 :: 7:28 عصر :: نویسنده : بهار
سلام . امروز اومدم یه چیزی بنویسم و برم . بعد هم که خونه و طاها و یه چرت کوتاه و .......... موضوع مطلب : سلام . حالتون خوبه ؟ الحمدلله . بازم من اومدم .
موضوع مطلب : پنج شنبه 88 مهر 9 :: 4:12 عصر :: نویسنده : بهار
سلام . حال و احوال دوستان گرامی ؟خوبید انشاالله ؟ الحمدلله .
2- باغ پرندگان :
موضوع مطلب : پنج شنبه 88 شهریور 26 :: 3:18 عصر :: نویسنده : بهار
سلام . احوال دوستان گرامی . خوبید انشالا ؟ موضوع مطلب : دوشنبه 88 شهریور 23 :: 3:45 عصر :: نویسنده : بهار
سلام . احوال شما . نه به اون وقتائی که نمیام نه به مواقعی که هی تند تند میام !!! هشدار دوباره امروز باعث شد بیام بنویسم . راستش امروز ساعت 7 تازه از سر جام پا شدم . بابا هم هنوز ماشین رو از پارکینگ در نیاورده بود . تا اومدم برم شد 7 و رب . مینا هم نگران شده بود تک زد که اس زدم دارم میام . هیچی دیگه رفتیم . نزدیکیای بیمارستان ماشین کبری رو دیدم که داشت می رفت سمت بیمارستان . گفتیم یه کم سربه سرش بذاریم . رفتم پشتش و هی چراغ زدم تا متوجه شد منم !!!!! بعدم که سبقت گرفتم داشتم بهش نگاه می کردم که یهو دیدم وااااااااااااااااااای ماشینا اون جلو همه ایستادند !!!! حالا منو بگو . ماشین دنده 5 ، سرعت بالا و حواس پرت ، ببین خدا چه رحمی بهم کرد یعنی البته به اون ماشینای در به در رحم کرد . با تمام قوا ترمز کردم و دنده رو سنگین . مینا مرده بود از ترس !!!!!! خودمم خدائیش ترسیدم . ولی خوب خدا رحم کرد دیگه . آنچنان صدائی داد این ترمز که نگو !!!!!!!! بعد که ایستادیم تازه فهمیدیم که ای بابا چی شده !!! یکی از همکارامون داشته با خانمش (که همونجا با هم کار می کنند) میومده بیمارستان ، که یهو چند تا گوسفند میان وسط جاده . این بنده خدا میاد به اونا نزنه ، ترمز می کنه . پراید پشت سرش می کوبه پشت ماشین . حالا وسط این گیر و دار جناب مینی بوس خان ، که انگار سرویس بیمارستان فارابی هم بود از راه رسیده بود و زحمت کشیده بود و کوفته بود تو پراید بدبخت . پرایدیه خیلی داغون شده بود !! ماشین همکار ما فقط از پشت ضربه خورده بود . ولی پیشونی خانمش بنده خدا شکسته بود گناه داشت . یکی دیگه از همکارا سوارش کرد بردش اورژانس بهش سرم زده بودند . حالا فکر کنید اگه منم تو این گیر و دار می خوردم به این همه ماشین چه اتفاق جالبی میفتاد !!!!!!! هیچی دیگه خدا رحم کرد و سالم رسیدیم و صدقه مونم انداختیم و واسمونم انداختند و !!!! من نمی دونم باید با این خصلت بد تند رفتنم چه کنم ؟ بخدا دست خودم نیست . هر چی توبه می کنم بازم نمیشه !!!!! به قول بابام تا یه کاری دست خودت ندی آدم نمیشی !!! راست میگه والا !!! قربون این خدا برم که چقدر هر دقیقه و هر لحظه هزاران هزار بلا و دردسر رو از آدم رفع می کنه و ماها غافل و درمونده ایم . عجب صبری خدا دارد ، عجب صبری خدا دارد ، عجب صبری خدا دارد............ خوب ماه رمضونم که دیگه داره رخت بر می بندد و کم کم میخواد خداحافظی کنه . ولی عجب ماه رمضونی بود امسال !!!! آخرای ماه رمضون که میشه انگار همه آب و روغن قاطی می کنن . به نفس زدن میفتن و خلاصه یه جورائی انگار دارن سربالائی میرن . ولی با تمام این اوصاف حیفه که بره و تموم شه . حال و هوای خوبی داره . بخصوص دم افطارا ، صدای ربنا ، انتظار اذان .......... با صفاست خیلی ........ ولی خوب دیگه هر آغازی یه فرجامیم داره دیگه . امروز ظهر تو بایگانی یه بحث خیلی مفصل با بچه ها داشتیم سر اینکه : چرا من و شمسی واسه انتخاب تو ازدواج به یه سری مسائل مثل نماز و خمس و زکات گیر میدیم ؟ اونا می گفتن خوبی آدما به این نیست که حتما نماز بخونن !!! خیلیا هم هستن که نماز نمی خونن ولی پاک و خوب زندگی می کنن . که البته هیچ جوره تو کت من و شمسی نمیره دیگه . خندم گرفته بود من یه دقیقه رفتم با موبایل صحبت کنم شمسی اومده میگه بیا اینو دارند غالب میشن بیا کمک !!!!! فرصت نیست که حالا خیلی مفصل تعریف کنم ولی تو یه فرصت مناسب حتما میام و می نویسم که چه حرفائی رد و بدل شد . کلی بحث کردیم آخرشم هیچی به هیچ جا !! فعلا برم که به کارام نمی رسم. خوب دیگه عجله دارم باید برم . عصر قراره با زهره بریم نمایشگاه . فعلا تا بعد . در پناه حق . یا علی موضوع مطلب : شنبه 88 شهریور 21 :: 3:18 عصر :: نویسنده : بهار
سلام علیکم و رحمه الله . احوال دوستان گرام چطوره ؟ خوب هستید انشالا؟ از احیا که برگشتم دیگه نخوابیدم تا ساعت 11 دیشب . یعنی یه چیزی حدود 30 ساعت بیدار بودم . دیروز دم افطار رفتم پائین نشستم رو مبل داشتم تلویزیون تماشا می کردم که یهو نفهمیدم چی شد ؟ موضوع مطلب : دوشنبه 88 شهریور 16 :: 10:15 عصر :: نویسنده : بهار
سلام . احوالات شما ؟ طاعات همگی مقبول درگاه خداوند متعال .
این عکسها ذوق هنری زهره خانومه . بخصوص اون گربه هه که دیگه اندشه خدائیش !!!!!!!! )
موضوع مطلب : سه شنبه 88 شهریور 3 :: 9:40 عصر :: نویسنده : بهار
سلام علیکم و رحمه الله و برکاته .
موضوع مطلب : |
||