درددل آخرین مطالب آرشیو وبلاگ
پیوندهای روزانه پیوندها آمار وبلاگ
پنج شنبه 88 آذر 26 :: 5:31 عصر :: نویسنده : بهار
سلام . سلام . سلام . یه فرصت بسیار کوتاه دست داده که بتونم بنویسم . بنابراین به سرعت هر چه تمامتر اومدم بنویسم و برم .
( اینم عکس سرویسم )
موضوع مطلب : چهارشنبه 88 آذر 18 :: 4:41 عصر :: نویسنده : بهار
سلام . موضوع مطلب : پنج شنبه 88 آذر 12 :: 7:34 عصر :: نویسنده : بهار
سلام . سلام . سلام . بازم سلام . دلم میخواد یه خط سلام بنویسم تا تلافی همه نبودنهام در بیاد . همه ننوشتنهام . نگفتنهام . خلاصه که خیلی دلم واسه نوشتن تنگولیده . خره !! !(به من چه؟! حالا طول میکشه تا من بخوام یاد بگیرم مثه آدم باهات بحرفم!) پس همون خره!!! حالاست که باید خاطراتشو بثبتی اینجا...کجا گذاشتی رفتی؟!!! سلام عرض شد! بی ما خوش میگذره؟ دلم برا نوشتنات تنگ شده خوف! حالا ایشون واوشونها چه ربطی به نوشتنات دارن؟
موضوع مطلب : سلام . خیلی ازحرفها رو آدم میتونه درقالب عکس بزنه . این مدت من خیلی نتونستم بنویسم . ولی اگه عکساشو بذارم دیگه هیچ وقت از یادم نمیره . واسه همین عکساشو میذارم تا اقلا واسه خودم موندگار بشه . ( البته یه توضیح کوتاه بابت هر کدوم میدم ) قبلش هم بگم چون زهره همیشه در دسترس من نیست که با گوشیش بعکسم و کیفیت دوربین گوشی خودمم در حد المپیک افتضاحه ، قبلا بابت بی کیفیت بودن عکسها میعذر خواهم . شما به کیفیت عالی خودتون ببخشید و دعا کنید خدا به این مفلس یه پولی بده تا برم یه گوشی مدل بالا مثل خودم بخرم !!!!!!
خوب اول از همه : این عکس مربوط میشه به سیستم جدیدی که خریدم . ( ندید بدید یه ... خرید ) ولی خدائیش در حد تیم ملی حال دارم می کنم باهاش !!
این عکس بسیار زیبا و جذاب رو که مشاهده می فرمائید مربوط میشه به غذائی که بنده اون شب طی عملیاتی حیرت انگیز و غیر قابل باور در حد المپیک با بعضی دوستان و با حضور سرکار زهره خانم تهیه و تدارک دیدم . اینم بگم که کار هیشکی به اورژانس نکشید همه هم مراقب انگشتاشون بودند به شدت !!!!
این عروسک پت رو دائیم تو مشهد واسه طاها خریده بود . اون گلها رو هم بنده به مناسبت برگشت مامان اینا از مشهد تو فرودگاه خریدم . 2 تا رز واسه مامان و عماد یه مریم واسه مریم .
این عکس متعلق است به سوغاتی بنده از طرف مریم و عماد از مشهد . خیلی هم بم میومد . دلتون بسوزه .
و این یکی سوغاتی مامانی جونمه از مشهد . الانم تنمه . خیلی هم دوسش دارم . البته عکس هیچ کدوم از این لباسا به قشنگی خودشون نیست .
این عکس هم مال شب تولد طاهاست که خدا خفش نکنه که همه رو با شیطنتاش دیونه کرده . صورت منم آنچنان زخم کرده با ناخناش که نگو و نپرس .
این عکس هم متعلق به ورودی درب مسجد بیمارستانه که من خیلی دوسش دارم . چراشم نمی دونم .
این یکی هم باغچه جلوی درب مسجده که این یکی رو دیگه از درب ورودی بیشتر دوست دارم . چراشم دوباره نی دونم . الانم می دونم که زهره بلافاصله می نویسه : چرا این عکسا دوباره کش اومدند ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
به قول زهره بعد نوشت : امروز ماشین نداشتم . مریم با ماشین خودشون رفته بود دانشگاه ، ماشین منو عماد برد سامون واسه مراسم سوم دائیش . بعد حدود یکسال،امروز با سرویس رفتم سرکار . همکارا هم کلی تعجب کردند هم متلک بارونمون کردند : و کلی چیزای دیگه . خوب دیگه . کم کم بگیرم بخوابم . صبح باید بعضیا رو بیدار کنم . خودم خواب نمونم خوبه !!!!!!! موضوع مطلب : سه شنبه 88 آبان 26 :: 11:9 عصر :: نویسنده : بهار
سلام . همینه دیگه آدم که از کامپیوتر جدید ذوق زده شده هی میاد آپ می کنه !!!!!!! پس اعتراض وارد نیست . موضوع مطلب : دوشنبه 88 آبان 25 :: 10:45 عصر :: نویسنده : بهار
سلام . این دفعه واقعا سلام . مبارک باشه مبارک باشه . کامپیوتر جدیدم رو میگم !!!!!!! اگه شمسی بره نمی دونم باید چکار کنم ؟ نمی تونم دوجا رو با هم اداره کنم . رسیدگی پرونده های درآمد و کدگذاری پرونده های بایگانی !!! تازه ارباب رجوع ها هم هستند . من رفتم آقا بای بای . موضوع مطلب : سه شنبه 88 آبان 19 :: 11:25 عصر :: نویسنده : بهار
سلام اینقدر خستم که نمی تونم بنویسم . فعلا همینو بگم که یه امشب من مامان خونه بودم . واااااااااااای مردم به خدا از خستگی . موضوع مطلب : سلام . سلام سلام . وااااااااااااااای که دلم چقدر واسه نوشتن تنگولیده ها . می دونید چقدر وقته اینجا ننوشتم ؟ دیگه داشتم دق می کردم . موضوع مطلب : خوب عکسها رو گذاشتم البته با توضیحات لازم :
سفره عقد ( اون که روی صندلی نشسته و فقط لباسش پیداست بنده هستم . ) حلقه علی کادوی مامان به آمانج سر سفره عقد ساعتهای هدیه ای از کویت سرویس عقد آمانج لحظه رفتن واسه عروس کشون ببخشید تار افتاده ایراد از عکاسشه ( اصلا زهره عکس نگرفته ها !!!!!!! )
سلام . سلام . سلام . حالتون خوبه ؟ ای الحمدلله مام بد نیستیم . پس چطور میشه باور کرد که توئی که خالق اون پدر و مادر به این مهربونی بودی خودت بنده هات رو فقط به خاطر گناهانشون نبخشی و ازشون رو برگردونی .
موضوع مطلب : پنج شنبه 88 آبان 7 :: 2:32 صبح :: نویسنده : بهار
سلام . این بار قصد دارم بدون شرح بنویسم . با عکس متوجه همه چیز خواهید شد !!!!!
اتاق بنده قبل از ورود آقا طه
آقا طه در حال کن فیکون کردن اتاق
اتاق بنده بعد از خروج آقا طه
به قول مریم : اتاق منهدم شده خوب دیگه باید برم . فردا به خاطر عقد علی سرکار نمیرم تا به مامان کمک کنم . البته ارواح شکمم !!!!!! عمرا من اهل کمک باشم ولی سعی خودمو می کنم . برم بخوابم دیگه خیلی دیر شد .
موضوع مطلب : |
||