درددل آخرین مطالب آرشیو وبلاگ
پیوندهای روزانه پیوندها آمار وبلاگ
یکشنبه 92 خرداد 12 :: 10:14 عصر :: نویسنده : بهار
سلام . حال و احوالاتتون چطوره ؟ می دونم خیلی تنبل شدم قبول دارم . ولی خوب باور کنید از بس از دست این دختر خواب دلچسب نمیرم یه دقیقه هم که وقت ازاد دارم ترجیح میدم استراحت کنم تا بیام پای نت ........
خاطرات دنیا اومدن وانیا یادتونه ؟ رمزم که یادتونه ؟؟؟؟؟؟؟ اولین عکسای وانیا چطور ؟ تو اولین روز دنیا اومدنش ؟
قراره فردا شب برا وانیا تولد بگیریم . هنوزم هییییییییییییییییییچ کاری نکردیم . نه خریدی نه تزئیناتی فقط کیک رو بابک به سلیقه خودش سفارش داده . راستی الان رفتم تو آرشیو وبلاگم . خرداد ماه 91 . روز 8 خرداد که تولد بابک بود . یادمه پارسال آژانس گرفتم و رفتم براش کیک و گل خریدم . و اما امسال .........
موضوع مطلب : سلام . حالتون خوبه ؟ کامنت صحرا اعث شد از خوابم بگذرم و بیام پای نت و شروع کنم به نوشتن .......... وقتی از حمام اومدم بیرون فقط نمی دونستم باید چکار کنم ؟؟؟؟؟؟؟؟ عصر بردمش با ترس و لرز دکتر و خدا رو شکر گفت که یه چیز جدید بهش دادین و حساسیت پوستیه . موضوع مطلب : سه شنبه 92 اردیبهشت 10 :: 9:50 عصر :: نویسنده : بهار
سلام . الان تو یه موقعیتم که دلم میخاد به زمین و زمون فحش بدم و سر همه چی فریاد بکشم و خلاصه که به شدت هر چه تمام تر عصبی و خسته م . موضوع مطلب : یکشنبه 92 فروردین 25 :: 10:42 صبح :: نویسنده : بهار
سلام . وانیا خوابش کوتاهه منم مجبورم تند تند بنویسم . امشب پرستوی علی از آشیان پر می کشد موضوع مطلب : سه شنبه 92 فروردین 20 :: 10:27 عصر :: نویسنده : بهار
سلام . باور کنید قصد داشتم تو عید باهر کدوم از لباساش که تنش می کنم یه عکس قشنگ ازش بگیرم ولی مگه گذاشت این دختره ؟؟؟؟ اصلا آروم نمی گرفت که ازش عکس بگیریم . همینا رو هم به بیچارگی گرفتیم ازش ........ این لباس رو خواهرم مریم از شیراز واسش آورده . این عکسای روز دوم عید تو پارک رجائی اصفهانه . عکس وانیا با لباسی که دائیم اینا واسش عیدی گرفته بودن تو آبادان این لباس رو خواهرم مینا واسش از مشهد آورده وانیا با لباس مادرزادی وانیا توی راه برگشتن از آبادان توی ماشین در حالی که به شدت کثیف بود ... این لباسا رو هم زهره واسش آورده یه لباس عروس هم واسش خریدیم که عینا خود لباس عروسه فقط تو سایز کوچیک ازش با اونم عکس گرفته بودم حالا هر چی می گردم عکسش رو پیدا نمی کنم . اگه پیداش کردم اونم می ذارم . یافتم ...............
مدل جلوی لباس عروسش
طرح پشت لباس عروسش
موضوع مطلب : جمعه 92 فروردین 16 :: 1:21 عصر :: نویسنده : بهار
سلام . سال نو همگی مبارک . خیلی وقتم کمه . خونه خاله دعوتیم و هنوز نرفتیم . وانیا رو فرستادم اونجا تا دو کلام بنویسم و برم . موضوع مطلب : سه شنبه 91 اسفند 22 :: 9:38 عصر :: نویسنده : بهار
سلام . من امروز ظهر از شیراز رسیدم . روز جمعه دقیقا مصادف با روز عقد زهره به ما هم خبر دادن که شوهر عمه م تو کازرون فوت کرده . من خیلی دوسش داشتم خیلی مرد خوبی بود خیلی هم منو دوست داشت . کلی شوخی می کردیم با هم . سنش خیلی بیشتر از بابام بود . منم جای دخترش بودم . پیشاپیش عیدتون مبارک ......... موضوع مطلب : یکشنبه 91 اسفند 6 :: 9:56 عصر :: نویسنده : بهار
سلام . وای که چقدر دلم برای نوشتنای اینجا تنگ شده . یادتونه چقدر می نوشتم ؟؟؟؟؟؟؟ نخوابید ولی یه کم شارژ شد . خدایا شکرت با تمام سختیا هنوز روپائیم و تنهامون نذاشتی . خدایا همه زوجها رو از لذت داشتن بچه سالم و صالح برخوردار کن .......... موضوع مطلب : پنج شنبه 91 بهمن 19 :: 10:12 عصر :: نویسنده : بهار
سلام . الهی بمیرم . دیدم وانیا یکی دو ساعته بدجور بی تابی می کنه متوجه نشدم چشه . الان داشتم با زهره تلفنی می حرفیدم بیدار شد و دیگه اروم نگرفت . گفتم بذار بازش کنم ببینم کاری نکرده که چشمتون روز بد نبینه . موضوع مطلب : یکشنبه 91 بهمن 1 :: 11:7 عصر :: نویسنده : بهار
سلام . می دونم از 24 دیماه تا حالا خیلی دیر شده ولی باور کنید حتی به اندازه یک ثانیه فرصت آزاد نداشتم بتونم بیام بنویسم . اولین دندون وانیا خانوم روز 24 دیماه دراومد . خیلی نق نق کرد و پاش له شد و بی تابی کرد ولی بازم خدا رو شکر کار به جاهای باریکتر نکشید . حالا وقتی با قاشق بهش غذا میدم یا لیوان آب رو به لبش میذاریم صدای خوردن دندونش به قاشق یا لیوان رو می شنویم و ذوق می کنیم . بخصوص بابک که از بس قربون صدقه ش میره حوصله ادم رو سر می بره !!!!!!! البته یکی دوباری هم با این دندون تازه کار تیز و برنده موقع شیر خوردن حساب منو رسیده که خوب کاریشم نمی تونم بکنم . واقعا اگه خیلی زود حل نشه نمی دونم چی میشه یعنی اصلا نمی تونم بهش فکر کنم . بابت به وجود اومدن چنین مشکلی خیلی دارم بابک رو اذیت می کنم چون از نظر من اون مقصر 100% پیش اومدن این مشکله . هر چند می بینم خودشم خیلی ناراحت و نگرانه ولی برای من غیرقابل تحمله . اون از من خیلی صبورتره و من خیلی دارم اذیت میشم و اذیت می کنم . ولی خیلی هم نمی تونم جلوی خودم رو بگیرم . و مطمئنم هر چی طولانی تر بشه اوضاع وخیم تر هم خواهد شد . پس لطفا خیلی برام دعا کنید خیلی .......... موضوع مطلب : |
||