درددل آخرین مطالب آرشیو وبلاگ
پیوندهای روزانه پیوندها آمار وبلاگ
چهارشنبه 91 آبان 10 :: 9:48 صبح :: نویسنده : بهار
سلام . این روزا باز اعصاب و حال و حوصله درست و حسابی ندارم . فکر برگشتن سرکار و وضعیت نامشخص وانیا بدجور کلافه م کرده در نتیجه خیلی دل و حوصله نت رو ندارم . فقط چند تا عکس از وانیا تو نمایشگاه گل و گیاه می ذارم .
موضوع مطلب : پنج شنبه 91 آبان 4 :: 5:6 عصر :: نویسنده : بهار
سلام .
وانیا روی اپن آشپزخونه در حال تماشای من در حین آشپزی راستی همین الان دعای عرفه تموم شد . من که بخاطر وانیا جائی نرفتم توی خونه نشستم پای تلویزیون . تازه چون از صبح هم با زهره بیرون بودیم و چند جا کار داشتیم از خستگی وسط دعا خوابم برد ولی به دعا کردناش که رسید بیدار شدم و همه تون رو دعا کردم . می دونم قابل استجابت دعا نیستم ولی بهرحال من به امید استجابت دعا کردم ........ عید قربان همگی پیشاپیش مبارک ......... بارپروردگارا حضرت ابراهیم فرزند دلبندش رو برای تو به قربانگاه آورد. تو کمک کن تا ما کبر و حسد و غرور و خودخواهی و کینه هایمان را به قربانگاه تو بیاوریم و تو بجای گوسفند برایمان ایمان و تقوا و اخلاص و بندگی و آخرعاقبت به خیری و استجابت دعا بفرستی و امام عصرمان را به ما هدیه کنی .........
اللهم عجل لولیک الفرج ....... موضوع مطلب : دوشنبه 91 آبان 1 :: 10:37 صبح :: نویسنده : بهار
سلام . امروزم قراره از بودن با زهره بنویسم . البته یه چیزی بگما فکر نکنید ما همیشه همیشه هم این طوری بودیما . خوب می گفتم .......... خلاصه ساعت حدودا 11 بود که اس زدم بش که بیا سر خیابون و راه افتادیم . اول رفتیم همون بانک ملت و من کارتم رو گرفتم و بعدم در به در دنبال جای پارک و یه کم پت و مت بازی سر همین قضیه و اینا و اخرش پیدا کردن یه پارکینگ و پیش به سوی خریدای من ........... وقتی ماشین رو گذاشتیم تو پارکینگ تو اون یه تیکه پیاده روی یه کبابی بود که زهره گفت صاحبش حاج عباس از دوستای قدیمی پدرشه و چقدر اینجا خاطره دارن و چقدر می یومدن اینجا و یه جرقه ای تو ذهنمون زده شد که بیایم اینجا نهار بخوریم !!!!!!!!!!!! حالا بگذریم از این چیزا ....... امیدواریم که پذیرفته باشند . اینم عکسها که زهره زحمتشو کشید : این تو کبابی حاج عباسه
این عکس کتری بسیار شیک شرکت بابک ایناس
اینم عکس من در حال خوابوندن وانیا روی میز شرکت که این زهره ریشه کنده این شکلیش کرده !!!!!! اینم آیس پک ویژه شکلاتی
اینم چند تا عکس از وانیا
موضوع مطلب : شنبه 91 مهر 29 :: 9:37 صبح :: نویسنده : بهار
سلام . اینجا داره بارون میاد . یه بارون ریز و اروم و قشنگ ........ اولین بارون زندگی وانیا ....... بغلش کردم بردمش کنار در سالن به بارون نگاه کنه و تو گوشش زمزمه کردم تا دعا کنه ........ دعا کنه واسه فرج امام زمان ( عج ) ...... خدایا تو رو به حق این هدیه باشکوهی که نصیبمون کردی ، تور رو به این فرشته معصوم همه این دعاها رو مستجاب کن...... آمین .......
موضوع مطلب : پنج شنبه 91 مهر 27 :: 8:38 صبح :: نویسنده : بهار
سلام . خوب هستید ؟ الحمدلله دیشب یه اتفاقی افتاد که نگرانیهام رو رفع کرد و اروم شدم . شنیدین میگن مار گزیده از ریسمون سیاه و سفید می ترسه ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!! راستی یه خبر دیگه : و بعد فهمیدیم نخیر جناب اقای دزد شریف در صندوق رو باز کرده و لاستیک زاپاس و کالسکه بچه با یکی دو دست لباسش که توش بوده و سبد پارک رفتن و جعبه ابزار بابک رو برده . تا بعضیا باشن سر لج و لجبازی با من ماشین رو بیرون نذارن .......... دعا نوشت : یادتونه دنیا رو ؟ بنده خدا از شدت کمردردی که هنوز علتش مشخص نیست به طرز خفنی تو خونه افتاده . دیروز بش زنگ زدم اگه خونه باشه امروز برم پیشش دیدم حال و روزش خیلی خرابه . التماس دعا داشت منم گفتم دعاش کنید خوب بشه که خیلی داغون بود . موضوع مطلب : چهارشنبه 91 مهر 26 :: 11:5 صبح :: نویسنده : بهار
سلام . تا حالا شده از تصمیم خوبی که گرفته بودید یهو پشیمون بشید ؟؟؟؟ من الان پشیمون شدم و تا تلافی این مدت خوب بودنم رو هم در نیارم ول کن معامله نیستم . دیگه هم از این تصمیمات اشتباه خوب بودن نخواهم گرفت ......... دیگه دیگه ...... موضوع مطلب : سه شنبه 91 مهر 25 :: 6:44 عصر :: نویسنده : بهار
سلام . حالتون چطوره ؟ خیلی وقته هی میخام بیام یه چیزی بنویسم ولی نمیشه یا حسش نیست یا حرفائی که میخام بزنم جاش تو وبلاگ نیست . میخام بنویسما ولی اصلا تمرکز ندارم . اعصابم به شدت قر و قاطیه . یه موضوعی از قبل داشت اذیتم می کرد حالا اینم اضافه شد دیگه هیچی . الان از وبلاگ نیلوفر رفتم به این ادرس . یه سر بزنید بد نیست . هر چند حال ادم رو بد می کنه ولی اقلا به خانوما یاد میده هیچ وقت برای همسرانشون زیاد از حد گذشت نکنند . دور از جون بعضیا خیلیاشون لیاقت ندارن ... موضوع مطلب : سه شنبه 91 مهر 18 :: 9:4 عصر :: نویسنده : بهار
سلام . بخدا از صبح که رفتم خونه مامان الان اومدم اونم با زور و گریه وانیا والا تا آخر شب اونجا بودم . حالا تازه فکر کنید طه که دیگه فوق العاده شیطون و بد شده یه چیزی میگم یه چیزی می شنوید . اصلا قابل کنترل نیست مدام وانیا رو اذیت می کنه از این اوارگی خسته شده کلافه شده بدقلقی می کنه مدام گریه می کنه قهر می کنه بهونه می گیره وااااااااااااااای که همه رو دیونه کرده ولی مامان و باباش زحمت می کشن فقط براش ناراحتن !!!!!! دیگه امروز اگه خدا بخاد کاغذ دیواری تموم شده یه تمیزکار گرفتن تازه از ساعت 2 واسشون تمیز کنه و بچینه دیگه نمی دونم امشب خونه اش خونه میشه یا نه ؟؟؟؟؟؟از بس وسیله جابجا کردم مچ دستم درد می کنه نمی تونم خیلی بنویسم . فقط اومدم یه کم بنویسم تا شاید خستگی از تنم بره . قربان شما ...
فردا صبح وتبریک نوشت : یه خبر خوش یه خبر خوش . صحرا جون هم فارغ شد عکس نی نی ش رو دخترش یگانه تو کامنتام گذاشته تو کامنتای پست قبل حالا اگه شد اینجا کپیش می کنم . صحراجون خیلی خیلی خیلی تبریک میگم انشالا که همیشه سالم و سرحال و پر خیر و برکت و با قدم باشه . موضوع مطلب : یکشنبه 91 مهر 16 :: 10:13 صبح :: نویسنده : بهار
سلام . وااااااااااااااااای چقدر وقته ننوشتما . از همه بی خبرم . خدا کنه وانیا بخوابه بتونم سر بزنم به همه . تازه غذا درست کردن هم دارم . موضوع مطلب : دوشنبه 91 مهر 10 :: 4:20 عصر :: نویسنده : بهار
سلام . وقتم کمه و لپ تاپ خواهرم . موضوع مطلب : |
||