درددل آخرین مطالب آرشیو وبلاگ
پیوندهای روزانه پیوندها آمار وبلاگ
یکشنبه 91 شهریور 5 :: 12:41 عصر :: نویسنده : بهار
سلام گفتم امروز قراره یه دوست دیگه به جمع وبلاگ نویسا اضافه بشه اضافه شد . موضوع مطلب : یکشنبه 91 شهریور 5 :: 12:29 صبح :: نویسنده : بهار
سلام . امروز اومدم تا یکی دیگه از دوستان خوبم رو که توی همین نت باهاش آشنا شدم بهتون معرفی کنم و مثل وبلاگ مامان کیارش ازتون بخام به اونم سر بزنید . زکات علم نشر آن است لابد زکات داشتن دوستان خوب هم معرفی آنها به دوستان دیگر است !!!!!! پس همه با هم به سوی وبلاگ حرف و حدیث صحرا جون ........ ضمنا دیشب یه عکس از سه تا نوه های خانواده گرفتم می خواستم بذارم حسش نبوده ولی به زودی خواهم گذاشت که خیلی باحال شده ........ اینم عکس نوه های خانواده : به ترتیب طه ، وانیا و مبین
حالا خدا وکیلیش رو بگید کدومشون قشنگترن ؟ موضوع مطلب : پنج شنبه 91 شهریور 2 :: 11:15 عصر :: نویسنده : بهار
وانیا در آرایشگاه ( گفته بودم بردم موهاشو کوتاه کردم !!! ) من کاملا بی تقصیرم !! هر چه فریاد دارید بر سر بابک بزنید ...... اینم شانس ماست دیگه تولد منه خاله ام واسه وانیا لباس می خره !!!!!! وانیا در نیاسر وانیا و نازنین زینب خواهرزاده باران در حرم حضرت معصومه (س) وانیا 4 روز بزرگتره .... اینم عکس روز اول مبین کوچولو ( برادرزاده تازه متولد شده ام ) و بالاخره عکس روز چهارم مبین موضوع مطلب : چهارشنبه 91 شهریور 1 :: 5:32 عصر :: نویسنده : بهار
سلام . احوال شما چطوره ؟ ممنون بابت تبریکات عمه شدنم . هنوزم فرصت نشده عکسش رو بذارم ولی می ذارم ........ گفته بودم دلم میخواد اولین مسافرت وانیا یه سفر زیارتی باشه و بیشتر دلم می خواست ببرمش مشهد ولی خوب فعلا واسه مشهد شرایطمون جور نبود واسه همین دلم می خواست برم قم . چند وقتی بود فکرش تو سرم بود تا اینکه قبل عید فطر به بابک گفتم میای یه سر بریم قم و بیایم ؟؟ بابک هم که خدا وکیلی خیلی خوش سفره و عاشق تصمیم ها و کارای یه دفعه ای و بی برنامه ریزی گفت حالا بذار ببینیم چی میشه ؟؟ موضوع مطلب : یکشنبه 91 مرداد 29 :: 12:26 صبح :: نویسنده : بهار
سلام . اول از همه باید بگم عیدتون مبارک . طاعات و عباداتتون قبول . و بعد اینکه ساعت 11/30 امشب منم عمه شدم . برادرزاده ام مبین توی بیمارستان سعدی اصفهان با عمل سزارین متولد گردید . فکر کنم وانیا می دونست امروز سرش هوو میاد چون دقیقا از ظهر تا حالا ما رو بیچاره کرده از بس گریه می کنه و جیغ می کشه و ناآرومی می کنه . می گید نه ؟ از زهره بپرسید !!!!!! موضوع مطلب : پنج شنبه 91 مرداد 26 :: 1:19 عصر :: نویسنده : بهار
امان از دست این صدا سیما با این سریالهای واقعا بی کیفیت و بی نهایت بدآموزش . موضوع مطلب : دوشنبه 91 مرداد 23 :: 12:48 صبح :: نویسنده : بهار
سلام . قبل از هر چیز میخام بابت دو تا مساله از همه دوستای خوبم تشکر کنم : میخام یه چیزی بگم بم نخندیدا یا مثل مامانم بهم نگید ندید بدید !!!!!!! راستی یه خبر خوش : دلم میخاد مشکل ما هم هر چه زودتر و خیلی خوب حل بشه و انشالا سال دیگه ما هم در شرف خرید خونه باشیم . نمی دونم تا خواست خدا چی باشه ...... راستی تو شبای قدر ما رو دعا کردین ؟؟؟ ما که با زهره دو شب اول رو رفتیم مهدیه و خدائیشم خوب بود . وانیا هم اذیتمون نکرد . دیشبم من خیلی دلم میخاست برم ولی نه شب قبلش خوب خوابیدیم نه ظهرش واسه همین بابک خیلی خسته بود و خوابید و گفت من نمیام . منم دیدم تنها با بچه اصلا نمی تونم جائی برم . زهره هم گفت بیا بریم مسجد حجت ولی هر چی حساب کردیم دیدیم با بچه نمیشه . موضوع مطلب : پنج شنبه 91 مرداد 19 :: 11:57 صبح :: نویسنده : بهار
سلام . امروز دیگه واقعا از الان که دارم می نویسم هیچی واسه گفتن ندارم ولی نمی دونم چرا دلم به شدت هوس نوشتن کرده !!!!! راستی یکی از دوستای من تازگیا یه وبلاگ درست کرده و به جمع وبلاگیا پیوسته واسه همین خیلی دوست و نظردهنده نداره . ادرس وبلاگشم اینه ( کیارش پسر کوچولو ) . خوشحال میشه بهش سر بزنید . خوب دیگه امشب هم شب قدره هم شب شهادت حضرت علی (ع) . موضوع مطلب : سه شنبه 91 مرداد 17 :: 5:1 عصر :: نویسنده : بهار
سلام . باید زود بنویسم و برم چون الان دیگه نزدیک بیدار شدن بابکه و وقتی بیدار شه با کامپیوتر کار داره . چون نامه جرم ما به هم پیچیدند
موضوع مطلب : شنبه 91 مرداد 14 :: 12:25 عصر :: نویسنده : بهار
سلام . بعد صبح تا حالا تازه الان تونستم بذارمش سرجاش !!!!!!!!!
شب نوشت : موضوع مطلب : |
||